نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
«در هر صورت ماجرای جالبی نیست و برعکس خیلی غامض و پیچیده است. چون چهار نفر در مظان اتهام قرار دارند که مطمئنا یکی از آنها مرتکب این قتل شده است. حالا قبل از هر چیز، می خواستم بدانم که آیا شما دوشیزه بر گیس شخصا مرحوم شیطانا را دیده و یا ملاقات کرده بودید؟»
«هرگز»
دکتر رابرتز هم راجع به ایشان حرفی به شما نزده بود؟»
هرگز. ولی نه، اشتباه کردم... حدود یک هفته قبل، دکتر خاطر نشان ساخت که هیجدهم برج، ساعت ۸
/
۱۵ شب، شام منزل آقای شیطانا دعوت دارند و از من خواست که در دفتر روزانه اش یاداشت کنم.»
ولابد اولین باری بود که اسم شیطانا را می شنیدید؟»
بله.)
در روزنامه ها هم به نام ایشان بر نخورده بودید؟ چون اغلب اوقات در اخبار فرهنگی هنری بخصوص مد روز، اسمی از ایشان برده می شد.»
بل
من آن قدر گرفتاری دارم که به خواندن اخبار فرهنگی و هنری نمی رسم.»
بله، شما دختر خانم بسیار فعالی به نظر می رسید و حتما همین طور است که می فرمایید. ولی به هر حال من هم وظیفه ای دارم که باید انجام دهم. در حال حاضر این چهار نفر مظنون، بدون استثنا، همگی سعی دارند طوری وانمود کنند که صرفا آشنایی مختصری با شیطانای مقتول داشته اند، در صورتی که این طور نیست. یکی از آنها مسلما شناخت کافی و وافی از شیطانا داشته و به همین دلیل مجبور می شود او را به قتل برساند. و حرفهی من
ایجاب می نماید که این شخص بخصوص را پیدا کرده و به دست عدالت بسپارم.»
به دنبال این حرف، کمیسر بتل از سخن گفتن باز ایستاد و در پی آن سکوت بی نتیجه ای برقرار شد. حالت چهره و نگاه بی تفاوت دوشیزه برگیس به وضوح نشان می داد که کمترین توجه و علاقه ای به حرفه و وظیفهی کمیسر بتل ندارد. دوشیزه بر گیس نیز وظیفه ای داشت که می بایست انجام دهد. وظیفهی او در راستای فرامین و دستورات کارفرمایش دکتر رابرتز، این بود که شق و رق بنشیند، به دقت به حرف های کمیسر بتل گوش داده و فقط جواب سؤالات او را بدهد، نه بیشتر و نه کمتر» |
کمیسر بتل احساس کرد که با حریف سرسختی دست و پنجه نرم می کند، دوشیزه برگیس دختری نبود که به سهولت بازیچه ی دست کسی شده و تسلیم کسی شود. معهذا خونسردی خود را کماکان حفظ کرد و در

صفحه 78 از 281