خارج و در جای امنی مخفی کند. بدیهی است جای امیدی برای کمیسر بتل باقی نمی ماند، معذالک آن قدرها هم ناامید نبود چون حالا اطمینان داشت که دکتر رابرتز علی رغم آنچه که سعی می کرد وانمود کند، کماکان در هاله ای از ابهام بوده و هنوز نمی داند کمیسر بتل به دنبال چه مدرکی آمده و لذا امکان ضعیفی داشت تا به مورد و یا مدرک خاصی برخورد کند که بتواند اطلاعات زیادی در اختیار او بگذارد.|
کمیسر بتل با این امید ضعیف شروع به کار نمود، تمام کشوها را بیرون کشید، کلیه ی زوایا، سطوح و لبهی داخلی و خارجی آنها را به منظور اطمینان از نبودن محفظه ای مخفی به دقت بازرسی نمود، محتویات گنجه و کشوها را اعم از سر نسخه، رسید، انواع کاغذ و مکاتبات متفرقه و خلاصه هر چه که بود با حوصلهی زایدالوصفی به دقت مورد مطالعه قرار داد. حتی به این اکتفا ننموده و تعدادی اسکناس را که در کشوی اصلی بود نیز به دقت نگاه کرد تا مطمئن شود که جمله ای و یا مطلبی روی آنها نوشته شده یا نه. به هر حال هیچ نتیجه ای حاصل نشد. در مرحله ی بعد، سراغ قفسه ی داروهای سمیرفت، اسم کارخانه هایی که داروها را تولید می کردند یادداشت نمود، در پایان در قفسه را قفل کرد و نوبت اشکاف کوچک رسید که از محتویات آن معلوم بود اشکاف خصوصی دکتر رابرتز می باشد، چون فقط لوازم شخصی دکتر در آن قرار داشت. در این مرحله هم تیرش به سنگ خورد و چیزی که کمترین ارتباطی با موضوع داشته باشد نیز عایدش نشد. سرش را از روی نومیدی تکان داد و متعاقبا زنگ روی میز را فشار داد.
دوشیزه بر گیس بلافاصله حاضر شد.
کمیسر بتل با حالتی خیلی مؤدبانه از او دعوت کرد بنشیند. دوشیزه بر گیس نشست و کمیسر بتل قبل از اینکه سؤالاتش را شروع کند لحظاتی در سکوت به چهرهی وی خیره شد. چون در همان برخورد اول حس کرد که این دوشیزه خانم با چه کینه و نفرتی به او نگاه می کند. و حالا مانده بود که از چه راهی وارد شود. دو راه در اختیار داشت، یا باید با استفاده از همین احساس عداوت آمیخته با تنفر، او را تحریک و آن قدر عصبانی کند که هر چه به زبانش می آید بی مهابا بگوید، یا اینکه برعکس، با نرمی و مهربانی با او مدارا نموده و اطمینان وی را به خود جلب کند. به هر حال لحظاتی بعد شروع به حرف زدن کرد و گفت: «دوشیزه بر گیس، لابد حدس زده اید که برای چه موضوعی این جا آمده ام؟» دوشیزه بر گیس بلافاصله جواب داد و گفت: «بله، دکتر رابرتز مرا در جریان گذاشت.»
شاید ندانید ولی این ماجرا از حساسیت خاصی برخوردار می باشد.)
دوشیزه بر گیس با همان حالت خونسرد و بی اعتنا در جواب گفت: «که این طور. نه نمیدانستم.»
کمیسر بتل با این امید ضعیف شروع به کار نمود، تمام کشوها را بیرون کشید، کلیه ی زوایا، سطوح و لبهی داخلی و خارجی آنها را به منظور اطمینان از نبودن محفظه ای مخفی به دقت بازرسی نمود، محتویات گنجه و کشوها را اعم از سر نسخه، رسید، انواع کاغذ و مکاتبات متفرقه و خلاصه هر چه که بود با حوصلهی زایدالوصفی به دقت مورد مطالعه قرار داد. حتی به این اکتفا ننموده و تعدادی اسکناس را که در کشوی اصلی بود نیز به دقت نگاه کرد تا مطمئن شود که جمله ای و یا مطلبی روی آنها نوشته شده یا نه. به هر حال هیچ نتیجه ای حاصل نشد. در مرحله ی بعد، سراغ قفسه ی داروهای سمیرفت، اسم کارخانه هایی که داروها را تولید می کردند یادداشت نمود، در پایان در قفسه را قفل کرد و نوبت اشکاف کوچک رسید که از محتویات آن معلوم بود اشکاف خصوصی دکتر رابرتز می باشد، چون فقط لوازم شخصی دکتر در آن قرار داشت. در این مرحله هم تیرش به سنگ خورد و چیزی که کمترین ارتباطی با موضوع داشته باشد نیز عایدش نشد. سرش را از روی نومیدی تکان داد و متعاقبا زنگ روی میز را فشار داد.
دوشیزه بر گیس بلافاصله حاضر شد.
کمیسر بتل با حالتی خیلی مؤدبانه از او دعوت کرد بنشیند. دوشیزه بر گیس نشست و کمیسر بتل قبل از اینکه سؤالاتش را شروع کند لحظاتی در سکوت به چهرهی وی خیره شد. چون در همان برخورد اول حس کرد که این دوشیزه خانم با چه کینه و نفرتی به او نگاه می کند. و حالا مانده بود که از چه راهی وارد شود. دو راه در اختیار داشت، یا باید با استفاده از همین احساس عداوت آمیخته با تنفر، او را تحریک و آن قدر عصبانی کند که هر چه به زبانش می آید بی مهابا بگوید، یا اینکه برعکس، با نرمی و مهربانی با او مدارا نموده و اطمینان وی را به خود جلب کند. به هر حال لحظاتی بعد شروع به حرف زدن کرد و گفت: «دوشیزه بر گیس، لابد حدس زده اید که برای چه موضوعی این جا آمده ام؟» دوشیزه بر گیس بلافاصله جواب داد و گفت: «بله، دکتر رابرتز مرا در جریان گذاشت.»
شاید ندانید ولی این ماجرا از حساسیت خاصی برخوردار می باشد.)
دوشیزه بر گیس با همان حالت خونسرد و بی اعتنا در جواب گفت: «که این طور. نه نمیدانستم.»