«اوه، کاملا می فهمم، شما راهی ندارید، جز اینکه هر چهار نفر ما را دروغگو فرض کنید و این ما هستیم که باید عکس آن را ثابت کنیم. خوب بفرمایید، این هم تمام کلیدها، این مال کشوهای میز، این هم مال گنجهی بزرگ و این کوچک هم مال قفسه ی داروهای سمی، یادتان باشد که حتما قفلش کنید. به هر حال بهتر است که منشی ام را نیز در جریان بگذارم.» |
الام
به دنبال این گفتگو، زنگ روی میز را فشار داد و تقریبا بلافاصله در باز شد و دختر جوانی که خیلی مسلط و لایق به نظر می رسید وارد شد و گفت: «او امری بود آقای دکتر؟»
اجازه بدهید معرفی کنم، دوشیزه بر گیس، کمیسر بتل از اسکاتلندیارد.» دوشیزه بر گیس با خونسردی و حالت خاصی به کمیسر بتل خیره شد، گویی می خواست بگوید «خدای من، این دیگر چه حیوانیست؟» | دکتر رابرتز که ظاهرا متوجه این موضوع شده بود، بدون معطلی بیشتر رو کرد به منشی خود و گفت: «دوشیزه بر گیس، من باید بروم و لذا خواهش می کنم در غیاب من، ضمن همکاری و همراهی با کمیسر بتل که به منظور خاصی ما را سرافراز نموده اند از پاسخ دادن به سوالاتی که خواهند فرمود نیز خودداری نفرمایید.»|
مطمئنا، هر چه شما بفرمایید دکتر.» دکتر رابرتز همین طور که از جای خود بلند میشد گفت: «خوب، من دیگر باید بروم. آمپول مرفین را در کیفم گذاشتید؟ فکر می کنم برای آقای لاکهارت احتیاج داشته باشم.» و همین طور که حرف میزد از اطاق خارج شد، دوشیزه بر گیس هم به دنبالش وقتی که به در اطاق رسید، رو کرد به کمیسر و گفت: «هر وقت به من نیاز داشتید، لطفا زنگ روی میز را فشار دهید.» کمیسر بتل تشکر کرد و به محض اینکه دو شیزه بر گیس از اتاق خارج شد، کار خود را شروع نمود.
کمیسر بتل بر حسب عادت، فوق العاده دقیق بود و مهم تر از همه در چنین مواردی با هدفی کاملا مشخص، میدانست که چه چیزی را باید کاوش کند، معهذا، در این مورد بخصوص چندان خوشبین نبود که بتواند مدرک مهم و یا حداقل بدرد خوری پیدا کند، چون دکتر رابرتز به هیچ وجه آدم احمقی نبود، او مطمئنا از قبل میدانست که دیر یا زود برای جستجوی مدارک محرمانه ی وی خواهند آمد و همین کافی بود تا با تمهیدات قبلی، هر نوع مدارکی را که حدس می زد احتمالا دست و پای او را در پوست گردو قرار خواهند داد از منزل
1 Burgess
2 Lockheart
الام
به دنبال این گفتگو، زنگ روی میز را فشار داد و تقریبا بلافاصله در باز شد و دختر جوانی که خیلی مسلط و لایق به نظر می رسید وارد شد و گفت: «او امری بود آقای دکتر؟»
اجازه بدهید معرفی کنم، دوشیزه بر گیس، کمیسر بتل از اسکاتلندیارد.» دوشیزه بر گیس با خونسردی و حالت خاصی به کمیسر بتل خیره شد، گویی می خواست بگوید «خدای من، این دیگر چه حیوانیست؟» | دکتر رابرتز که ظاهرا متوجه این موضوع شده بود، بدون معطلی بیشتر رو کرد به منشی خود و گفت: «دوشیزه بر گیس، من باید بروم و لذا خواهش می کنم در غیاب من، ضمن همکاری و همراهی با کمیسر بتل که به منظور خاصی ما را سرافراز نموده اند از پاسخ دادن به سوالاتی که خواهند فرمود نیز خودداری نفرمایید.»|
مطمئنا، هر چه شما بفرمایید دکتر.» دکتر رابرتز همین طور که از جای خود بلند میشد گفت: «خوب، من دیگر باید بروم. آمپول مرفین را در کیفم گذاشتید؟ فکر می کنم برای آقای لاکهارت احتیاج داشته باشم.» و همین طور که حرف میزد از اطاق خارج شد، دوشیزه بر گیس هم به دنبالش وقتی که به در اطاق رسید، رو کرد به کمیسر و گفت: «هر وقت به من نیاز داشتید، لطفا زنگ روی میز را فشار دهید.» کمیسر بتل تشکر کرد و به محض اینکه دو شیزه بر گیس از اتاق خارج شد، کار خود را شروع نمود.
کمیسر بتل بر حسب عادت، فوق العاده دقیق بود و مهم تر از همه در چنین مواردی با هدفی کاملا مشخص، میدانست که چه چیزی را باید کاوش کند، معهذا، در این مورد بخصوص چندان خوشبین نبود که بتواند مدرک مهم و یا حداقل بدرد خوری پیدا کند، چون دکتر رابرتز به هیچ وجه آدم احمقی نبود، او مطمئنا از قبل میدانست که دیر یا زود برای جستجوی مدارک محرمانه ی وی خواهند آمد و همین کافی بود تا با تمهیدات قبلی، هر نوع مدارکی را که حدس می زد احتمالا دست و پای او را در پوست گردو قرار خواهند داد از منزل
1 Burgess
2 Lockheart