نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
«نه، متاسفانه چیز بدرد بخوری پیدا نکردیم.)
کمیسر بتل، همین طور که حرف می زد، لحظه ای از حرکات و حالات چهرهی دکتر رابرتز غافل نبود. ظاهرا از پاسخی که دریافت کرد چندان خرسند به نظر نمی رسید و نگرانیش هم رفع نشده بود، چون حالت سوال برانگیز نگرانی و ترس کماکان در چهره اش مشهود بود و تغییری در آن مشاهده نمی شد. معهذا، لحظاتی روی صندلی
جا به جا شد و در حالی که سعی داشت خود را بی خیال جلوه دهد، اظهار داشت: «و چون ظاهرة چیزی دستگیرتان نشده، آمدید سراغ من تا شاید اینجا چیزی گیر بیاورید؟»
بله... همین طور است که می فرمائید.)
ابروان دکتر رابرتز بالا رفت و همین طور که با چشمان تیزبینش به کمیسر بتل خیره شده بود، گفت: «لابد می خواهید نگاهی به کاغذها و اوراق محرمانهی من هم بیاندازید، این طور نیست؟»
راستش
همین مورد بود که مرا به اینجا کشانیده.»
مجوز کتبی دارید؟»
«نه»
نه .))
خوب مهم نیست، چون برای شما زحمتی ندارد، ظرف چند دقیقه می توانید مجوز را اخذ کنید. ضمن این که، من خودم به شخصه خیلی دوست دارم که با شما همکاری کنم و مطمئنا مزاحمتی هم برای شما به وجود نخواهم آورد، ولی قبول کنید که هیچ کس دوست ندارد در مورد قتلی که اتفاق افتاده مورد سوء ظن قرار گیرد، چون مسلمة وجهه اش را خدشه دار خواهد نمود. مع الوصف به شما هم نمی شود ایراد گرفت، چون شما نیز وظیفه ای دارید و موظف هستید انجام دهید.» |
کمیسر بتل با حالتی که معلوم بود قلب متشکر شده است در جواب اظهار داشت: «از حسن ظن شما بی نهایت سپاسگزارم. امیدوارم که بقیه نیز مثل شما همین حسن نظر را داشته و این گونه منطقی با پلیس برخورد کنند. البته مطمئنم که جز این نخواهد بود.» |
سر انجام دهید.)
دکتر رابرتز با طنز خاص پزشکان در جواب گفت: «با درد بی مدارا، آن بهتر است مدارا! خوب، من تمام بیمارانی را که امروز باید می دیدم، دیدم و موقعش رسیده تا به بیمارانی که در منازل خود بستری هستند سرکشی کنم. بفرمائید این هم دسته کلید. ضمنا سفارشات لازم را به منشی خود خواهم کرد و فکر می کنم که زمان کافی داشته باشید تا هر کاری که دلتان می خواهد بکنید.»

صفحه 73 از 281