نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
فصل نهم
دکتر رابرتز
صبح بخیر، کمیسر بتل» به دنبال این حرف، دکتر رابرتز از روی صندلی خود بلند شد و سپس صندلی بزرگ صورتی رنگ بسیار تمیزی که بوی صابون و داروهای ضد عفونی کننده از آن به مشام می رسید، به کمیسر بتل تعارف کرد و در ادامه سخنانش گفت: «خوب..... اوضاع چطور است؟»
پیش خودمان بماند دکتر رابرتز، ولی اگر راستش را بخواهید، تا حالا که هیچ پیشرفتی نداشته ایم و کماکان در جا می زنم.»
ولی ظاهرا روزنامه ها سر و صدای زیادی در مورد این ماجرا به راه نینداخته اند، من که به شخصه خیلی از این
موضوع خوشحالم.)
سی
کمیسر بتل ضمن نقل قول مقالهی روزنامه اظهار داشت: «مرگ ناگهانی شخصیت معروف آقای شیطانا در مهمانی و منزل شخصی خود. بله، روزنامه ها فعلا به همین مختصر اکتفا کرده اند.»
جنازهی شیطانا کالبد شکافی شد و من یک نسخهی گزارش پزشک قانونی را برای شما آورده ام. فکر کردم احتمالا برای شما جالب خواهد بود.»
متشکرم... خیلی لطف کردید.... بله. مطمئنا جالب خواهد بود.» به دنبال این حرف، دکتر رابرتز گزارش پزشکی قانونی را بدون آنکه نگاهی به آن بیندازد، مجددا به کمیسر باز گرداند. کمیسر بتل به سخنانش ادامه داد و گفت: «در ادامه ی تحقیقاتمان، نشستی هم با وکیل شیطانا داشتیم. در این جلسه مفاد و وصیت نامه ی شیطانا مطرح شد که نکته جالبی در آن وجود نداشت، جز اینکه ظاهرا کس و
کاری در سوریه دارد. البته صرفا به وصیت نامه اکتفا ننمودیم و متعاقبا کلیهی نامه ها، اوراق و مدارک محرمانه وی نیز دقیقا بررسی و مطالعه گردید.)
در این لحظه بود که کمیسر بتل به صورت گنگی احساس کرد مثل اینکه صورت تراشیده، تمیز و براق دکتر بفهمی نفهمی تغییر کرد، گوئی پوست صورتش از طرفین کشیده شد و حالت خشک و بی روحی به خود گرفت. نگرانی؟ یا ترس؟ لحظاتی سکوت برقرار شد و متعاقبا دکتر رابرتز سوال کرد و گفت: «چیزی هم پیدا کردید؟»

صفحه 72 از 281