است که قهرمان داستانهایم یک کارآگاه فنلاندی می باشد، حال اینکه شخصا کوچکترین اطلاعی از فنلاند و عادات و رسوم فنلاندی ها ندارم و همین مسئله باعث شده که نامه های شکوه آمیز زیادی از خوانندگان فنلاندی
خود دریافت کنم، چون به عقیده ی آنها، حرکات و رفتار این کارآگاه فنلاندی در بعضی اوقات هیچ شباهتی
با فنلاندیها نداشته و غیر ممکن به نظر می رسد، و این نشان میدهد که فنلاندی ها خیلی کتاب می خوانند و علاقه زیادی هم به کتاب های جنایی دارند. که البته چندان عجیب و غریب نیست، چون با آن زمستان های طولانی و روزهائی که اغلب مثل شب تاریک است، کتاب خواندن بهترین سرگرمی خواهد بود. در صورتی که برعکس، در رومانی و بلغارستان مردم ظاهرة توجهی به کتاب نداشته و اصلا اهل کتاب خواندن نیستند و لذا فکر می کنم، بهتر بود که قهرمان کتاب های خودم را یک بلغاری انتخاب می کردم.»
خانم الیور در اینجا مکث کرد و مجددا به سخنانش ادامه داد و گفت: «خیلی معذرت می خواهم، مثل اینکه خیلی روده درازی کردم، آن هم وقتی که شما سرگرم یک ماجرای جنائی حقیقی هستید.» به دنبال این حرف، چهره ی خانم الیور باز شد و مجددا اظهار داشت: «چقدر خوب میشد اگر هیچ یک از این چهار نفر در قتل شیطانا دست نداشتند و شیطانا صرفا آنها را دعوت کرده بود تا یواشکی و پنهانی خود کشی کند و با مظنون نشان دادن این چهار نفر، چنین معمائی را به وجود بیاورد.»
پوارو سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: «تئوری واقعا جالبی ارائه فرمودید. مختصر و مفید، ولی پر معنی و پر محتوا، و مطمئنا شگفت انگیز و تعجب آور. ولی حیف که آقای شیطانا اصلا اهل این حرفها نبود، چون بی نهایت به زندگی علاقه داشت و به آن عشق می ورزید.» خانم الیور با آرامی خاصی گفت: «معهذا به نظر من که اصلا آدم خوبی نبود.» پوارو در جواب گفت: «بله، کاملا درست حدس زدید، اصلا آدم خوبی نبود، معهذا زنده بود و زندگی می کرد. ولی حالا مرده، یعنی به قتل رسیده. و همان طور که قبلا به شیطانای مرحوم گفته بودم، باز هم تکرار می کنم، جنایت عمل بسیار شنیعی است و به شخصه تحت هیچ شرائطی جنایت را تایید نخواهم کرد.» به دنبال این حرف، با لحنی آرام که قاطعیت در آن موج می زد اظهار داشت: «و حالا آماده هستم که وارد قفس ببر بشوم.»
خود دریافت کنم، چون به عقیده ی آنها، حرکات و رفتار این کارآگاه فنلاندی در بعضی اوقات هیچ شباهتی
با فنلاندیها نداشته و غیر ممکن به نظر می رسد، و این نشان میدهد که فنلاندی ها خیلی کتاب می خوانند و علاقه زیادی هم به کتاب های جنایی دارند. که البته چندان عجیب و غریب نیست، چون با آن زمستان های طولانی و روزهائی که اغلب مثل شب تاریک است، کتاب خواندن بهترین سرگرمی خواهد بود. در صورتی که برعکس، در رومانی و بلغارستان مردم ظاهرة توجهی به کتاب نداشته و اصلا اهل کتاب خواندن نیستند و لذا فکر می کنم، بهتر بود که قهرمان کتاب های خودم را یک بلغاری انتخاب می کردم.»
خانم الیور در اینجا مکث کرد و مجددا به سخنانش ادامه داد و گفت: «خیلی معذرت می خواهم، مثل اینکه خیلی روده درازی کردم، آن هم وقتی که شما سرگرم یک ماجرای جنائی حقیقی هستید.» به دنبال این حرف، چهره ی خانم الیور باز شد و مجددا اظهار داشت: «چقدر خوب میشد اگر هیچ یک از این چهار نفر در قتل شیطانا دست نداشتند و شیطانا صرفا آنها را دعوت کرده بود تا یواشکی و پنهانی خود کشی کند و با مظنون نشان دادن این چهار نفر، چنین معمائی را به وجود بیاورد.»
پوارو سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: «تئوری واقعا جالبی ارائه فرمودید. مختصر و مفید، ولی پر معنی و پر محتوا، و مطمئنا شگفت انگیز و تعجب آور. ولی حیف که آقای شیطانا اصلا اهل این حرفها نبود، چون بی نهایت به زندگی علاقه داشت و به آن عشق می ورزید.» خانم الیور با آرامی خاصی گفت: «معهذا به نظر من که اصلا آدم خوبی نبود.» پوارو در جواب گفت: «بله، کاملا درست حدس زدید، اصلا آدم خوبی نبود، معهذا زنده بود و زندگی می کرد. ولی حالا مرده، یعنی به قتل رسیده. و همان طور که قبلا به شیطانای مرحوم گفته بودم، باز هم تکرار می کنم، جنایت عمل بسیار شنیعی است و به شخصه تحت هیچ شرائطی جنایت را تایید نخواهم کرد.» به دنبال این حرف، با لحنی آرام که قاطعیت در آن موج می زد اظهار داشت: «و حالا آماده هستم که وارد قفس ببر بشوم.»