نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
به دنبال این حرف، پوارو لحظه ای مکث کرد و مجددا به سخنان خود ادامه داد و گفت: «خوب، حتما متوجه شده اید کمیسر بتل که تا این لحظه، چیزی که بتواند کوچکترین کمکی بکند، دستگیرمان نشده است و به نظر من فقط یک راه باقی می ماند. بله، فقط یک راه، آن هم مراجعه و مطالعه ی سوابق و گذشته این چهار نفر.» |
کمیسر بتل آهی کشید و در جواب اظهار داشت: «واقعا که جان کلام را گفتید.»
پوارو در ادامه ی سخنان قبلی خود مجددا اظهار داشت: «اظهار نظر شیطانا در مورد این چهار نفر، کنایه از این داشت که هر یک از آنها در گذشته مرتکب قتلی شده اند، ولی ما هنوز نمی دانیم که آیا واقعا دلیل و مدرک مستدل و محکمی هم برای اثبات گفته های خود داشت و یا اینکه صرفا از روی حدس و گمان این حرفها را می زد. مع الوصف چنین به نظر می رسد که شیطانا بی دلیل حرف نمی زد، بلکه مطمئن بود، منتها دلایل و مدارک محکمه پسندی در اختیار نداشت.»
کمیسر بتل نیز سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: «من هم با نظر شما موافقم، برای اینکه شیطانا اصولا
آدمی نبود که بدون دلیل برای ارضای خودش شخص و یا اشخاصی را متهم به قتل کند.»
ما
پوارو در تائید حرف های کمیسر بتل اظهار داشت: «با توجه به موردی که شما اشاره فرمودید، فکر می کنم نقطه ی آغاز این ماجرا در اوایل شب بود که اگر به خاطر داشته باشید گروهی از مهمانان راجع به جنایت صحبت می کردند که طی آن طرق مختلف جنایات مورد بحث و گفتگو قرار گرفته بود. حال چنین به نظر می رسد که در طول این بحث و گفتگو، شیوهی خاصی نیز مطرح می گردد. شیطانا که با دقت خاصی به مهمانان خیره شده و به حرف های آنها گوش می داده، به طور تصادفی متوجه تغییر حالتی در چهره ی یکی از مهمانان می شود. همان طور که خودتان نیز می دانید شیطانا یک آدم معمولی نبود، بلکه فوق العاده زیرک و باهوش، با گوش هائی بسیار حساس و نگاهی که هیچ چیز از آن مخفی نمی ماند. و یکی از شگردهای خاص او استراق سمع صحبت های دیگران بود؛ واقعا در این کار مهارت داشت، چنان بی خیال و بی توجه و با حالتی فارغ از دنیا می نشست که اطرافیان او هرگز فکر نمی کردند شیطانا کمترین توجهی به حرفهای آنها داشته باشد. در صورتی که بر عکس، چنان با دقت به حرفهای آنها گوش می داد که مبادا کلمه ای را از دست بدهد. و با همین شیوه بود که همیشه به اسرار دیگران پی می برد و از مسائل پنهانی آنها آگاه می شد و در اثر تجربه به جائی رسیده بود که کوچکترین حرکت و یا کمترین تغییر حالت، ولو هر قدر هم که نامحسوس می بود، حس و درک می کرد. حرکات و حالاتی شبیه جمع و جور شدن ناگهانی، عدم تمایل به ادامه صحبت و یا حرف تو حرف آوردن به منظور تغییر موضوع. معهذا این کارها آن قدرها هم مشکل نیست، آدم اگر در مورد موضوع

صفحه 65 از 281