هستند! و هرگز داخل قفس نخواهم شد، مگر اینکه وظیفه ام ایجاب کند. چون هر آن امکان دارد به سر و روی آدم پریده و آدم را از هم بدرند.» |
شیطانا خنده ی بلندی سر داد، سپس گفت: «و در مورد جنایتکاران؟»
ادو
خوب، آنها نیز امکان دارد آدم را بکشند.» |
اول )) |
آقای عزیز، مثل اینکه شما خیلی مواظب خودتان هستید. به این ترتیب لابد به مهمانی من که تعدادی از این... چطور بگویم.... ببرهای وحشی هم شرکت خواهند کرد، نخواهید آمد؟»
بر عکس، خیلی هم خوشوقت خواهم شد.»
چه شجاعتی»
متاسفانه شما متوجه منظور من نشدید آقای شیطانا. حرف های من صرفا جنبه یک اخطار را داشت. شما قبلا گفتید باید قبول کنم که این سرگرمی، بازی جالبی می باشد، در جواب گفتم، من اسم این بازی را «جالب» نمینامم و پیشنهاد کردم بهتر است اسم دیگری روی آن بگذارید و حالا پیشنهاد می کنم از لغت «خطرناک» استفاده کنید، چون بازی فوق العاده خطرناکی است و به احتمال بسیار قوی خطراتی را هم برای خودتان در بر
خواهد داشت.»
شیطانا باز قهقه خود را سر داد، قهقه ای کاملا اهریمنی و متعاقبا گفت: «پس جمعه هیجدهم منتظر شما هستم.» پوارو تعظیم کوتاهی کرد و در جواب گفت: «خیلی خیلی متشکرم، مطمئنا فراموش نخواهم کرد.» پارتی کوچولو و مختصری ترتیب خواهم داد. فراموش نکنید، رأس ساعت هشت شب.
شیطانا به دنبال این حرف خداحافظی کرد و از پوارو دور شد. پوآرو دقایقی در سکوت ایستاد و با چشم او را
از پشت تعقیب کرد. سرش را به حالت متفکرانه ای تکان داد و به راه افتاد.
شیطانا خنده ی بلندی سر داد، سپس گفت: «و در مورد جنایتکاران؟»
ادو
خوب، آنها نیز امکان دارد آدم را بکشند.» |
اول )) |
آقای عزیز، مثل اینکه شما خیلی مواظب خودتان هستید. به این ترتیب لابد به مهمانی من که تعدادی از این... چطور بگویم.... ببرهای وحشی هم شرکت خواهند کرد، نخواهید آمد؟»
بر عکس، خیلی هم خوشوقت خواهم شد.»
چه شجاعتی»
متاسفانه شما متوجه منظور من نشدید آقای شیطانا. حرف های من صرفا جنبه یک اخطار را داشت. شما قبلا گفتید باید قبول کنم که این سرگرمی، بازی جالبی می باشد، در جواب گفتم، من اسم این بازی را «جالب» نمینامم و پیشنهاد کردم بهتر است اسم دیگری روی آن بگذارید و حالا پیشنهاد می کنم از لغت «خطرناک» استفاده کنید، چون بازی فوق العاده خطرناکی است و به احتمال بسیار قوی خطراتی را هم برای خودتان در بر
خواهد داشت.»
شیطانا باز قهقه خود را سر داد، قهقه ای کاملا اهریمنی و متعاقبا گفت: «پس جمعه هیجدهم منتظر شما هستم.» پوارو تعظیم کوتاهی کرد و در جواب گفت: «خیلی خیلی متشکرم، مطمئنا فراموش نخواهم کرد.» پارتی کوچولو و مختصری ترتیب خواهم داد. فراموش نکنید، رأس ساعت هشت شب.
شیطانا به دنبال این حرف خداحافظی کرد و از پوارو دور شد. پوآرو دقایقی در سکوت ایستاد و با چشم او را
از پشت تعقیب کرد. سرش را به حالت متفکرانه ای تکان داد و به راه افتاد.