فصل هفتم
چهارمین قاتل احتمالی
سرگرد دسپارد با گام هائی سریع و مرتب وارد شد. طرز راه رفتنش به نظر پوارو آشنا می آمد و او را به یاد شخص و یا چیز به خصوصی می انداخت.
کمیسر بتل شروع به سخن کرد و گفت: «سرگرد دسپارد از شما معذرت می خواهم که این قدر شما را معطل کردم. چاره ای نداشتم، چون صلاح نبود که خانم ها را تا دیر وقت نگه دارم.) سرگرد دسپارد در جواب گفت: «خواهش می کنم کمیسر. می فهمم چه می گوئید.» سپس روی صندلی رو به روی کمیسر بتل نشست و با حالتی از انتظار به او نگاه کرد. کمیسر بتل سینه اش را صاف کرد و گفت: «تا چه حد با آقای شیطانا آشنائی داشتید جناب سرگرد؟»
سرگرد دسپارد، خیلی شمرده و واضح پاسخ داد و گفت: «دو بار افتخار ملاقات و آشنائی با ایشان را داشتم.»
« تنها دو بار؟» |
بله... فقط دو بار.»
بفرمائید در این دو بار، کجا همدیگر را ملاقات کردید؟»
حدود یک ماه پیش شام جائی دعوت داشتم که ایشان هم حضور داشتند و در همین جا بود که از من دعوت کردند تا در مهمانی عصرانه ای که قرار بود هفته ی دیگر بدهند شرکت کنم.»
مهمانی عصرانه؟ در اینجا؟»
بله.»
این مهمانی عصرانه ای که فرمودید، در کدام اتاق بود، در این اتاق یا اتاق نشیمن ؟ »
مهمان ها در تمام اتاق ها حضور داشتند.»
در اینجا، کمیسر بتل یک بار دیگر چاقوی معروف را از جیبش در آورد و روبروی سرگرد دسپارد نگاه داشت و گفت: «به خاطرتان می آید که در آن مهمانی عصرانه، این چاقو را دیده باشید؟»
چهارمین قاتل احتمالی
سرگرد دسپارد با گام هائی سریع و مرتب وارد شد. طرز راه رفتنش به نظر پوارو آشنا می آمد و او را به یاد شخص و یا چیز به خصوصی می انداخت.
کمیسر بتل شروع به سخن کرد و گفت: «سرگرد دسپارد از شما معذرت می خواهم که این قدر شما را معطل کردم. چاره ای نداشتم، چون صلاح نبود که خانم ها را تا دیر وقت نگه دارم.) سرگرد دسپارد در جواب گفت: «خواهش می کنم کمیسر. می فهمم چه می گوئید.» سپس روی صندلی رو به روی کمیسر بتل نشست و با حالتی از انتظار به او نگاه کرد. کمیسر بتل سینه اش را صاف کرد و گفت: «تا چه حد با آقای شیطانا آشنائی داشتید جناب سرگرد؟»
سرگرد دسپارد، خیلی شمرده و واضح پاسخ داد و گفت: «دو بار افتخار ملاقات و آشنائی با ایشان را داشتم.»
« تنها دو بار؟» |
بله... فقط دو بار.»
بفرمائید در این دو بار، کجا همدیگر را ملاقات کردید؟»
حدود یک ماه پیش شام جائی دعوت داشتم که ایشان هم حضور داشتند و در همین جا بود که از من دعوت کردند تا در مهمانی عصرانه ای که قرار بود هفته ی دیگر بدهند شرکت کنم.»
مهمانی عصرانه؟ در اینجا؟»
بله.»
این مهمانی عصرانه ای که فرمودید، در کدام اتاق بود، در این اتاق یا اتاق نشیمن ؟ »
مهمان ها در تمام اتاق ها حضور داشتند.»
در اینجا، کمیسر بتل یک بار دیگر چاقوی معروف را از جیبش در آورد و روبروی سرگرد دسپارد نگاه داشت و گفت: «به خاطرتان می آید که در آن مهمانی عصرانه، این چاقو را دیده باشید؟»