ماجرای جنائی، هر کسی بر حسب عادت شیوهی خود تحقیق می کند و جلو می رود. به هر حال بهتر است فعلا این حرف ها را کنار بگذاریم و برویم سراغ دوشیزه مردیث»
آن مردیث کاملا ناراحت به نظر می رسید. قبل از ورود به اتاق، نفس زنان لحظاتی در چهارچوب در مکث
کرد.
رفتار و طرز برخورد کمیسر بتل نیز بلافاصله به کلی تغییر کرد، از جای خود بلند شد و یکی از صندلی ها را برداشت و جلو آورد و با حالتی کاملا پدرانه گفت: «بفرمائید دوشیزه مردیث. بفرمائید بنشینید، زیاد هم نترسید. البته تا حدودی ناراحت کننده است، ولی خوب، آن قدرها هم وحشتناک نیست، زیاد سخت نگیرید.»
مع هذا، آن مردیث با صدای ضعیفی در جواب اظهار داشت: «ولی به نظر من چیزی از این بدتر نمی شود... وحشتناک است... وحشتناک..... وقتی فکر می کنم که یکی از ماها.... یکی از ما چهار نفر..)
کمیسر بتل با مهربانی و صمیمیت خاصی گفت: «شما هیچ فکری نکنید، اجازه بدهید من به تنهایی جای هر دویمان فکر کنم. خوب چطور است که اول آدرس خودتان را بفرمائید.»
ویلای وندون - والینگفورد.»
در لندن آدرسی ندارید؟»
«نه، من یکی دو روز است که در باشگاه اقامت دارم.)
باشگاه؟»
بله، باشگاه زنان نیروی دریائی»
خیلی خوب، حالا دوشیزه مردیث، لطفا بفرمائید که تا چه حد با آقای شیطانا آشنائی داشتید؟»
من هیچ شناختی از آقای شیطانا نداشتم، راستش نمی خواهم داشته باشم، چون همیشه فکر می کردم که
مخوف ترین مرد روی زمین باشد.)
چرا؟»
خب، چطور بگویم، برای اینکه واقعا این طوری بود. به خصوص آن لبخند وحشتناک که همیشه به لب داشت. همیشه طوری سرش را به طرف آدم خم می کرد که انگار می خواهد نیش بزند.»
آن مردیث کاملا ناراحت به نظر می رسید. قبل از ورود به اتاق، نفس زنان لحظاتی در چهارچوب در مکث
کرد.
رفتار و طرز برخورد کمیسر بتل نیز بلافاصله به کلی تغییر کرد، از جای خود بلند شد و یکی از صندلی ها را برداشت و جلو آورد و با حالتی کاملا پدرانه گفت: «بفرمائید دوشیزه مردیث. بفرمائید بنشینید، زیاد هم نترسید. البته تا حدودی ناراحت کننده است، ولی خوب، آن قدرها هم وحشتناک نیست، زیاد سخت نگیرید.»
مع هذا، آن مردیث با صدای ضعیفی در جواب اظهار داشت: «ولی به نظر من چیزی از این بدتر نمی شود... وحشتناک است... وحشتناک..... وقتی فکر می کنم که یکی از ماها.... یکی از ما چهار نفر..)
کمیسر بتل با مهربانی و صمیمیت خاصی گفت: «شما هیچ فکری نکنید، اجازه بدهید من به تنهایی جای هر دویمان فکر کنم. خوب چطور است که اول آدرس خودتان را بفرمائید.»
ویلای وندون - والینگفورد.»
در لندن آدرسی ندارید؟»
«نه، من یکی دو روز است که در باشگاه اقامت دارم.)
باشگاه؟»
بله، باشگاه زنان نیروی دریائی»
خیلی خوب، حالا دوشیزه مردیث، لطفا بفرمائید که تا چه حد با آقای شیطانا آشنائی داشتید؟»
من هیچ شناختی از آقای شیطانا نداشتم، راستش نمی خواهم داشته باشم، چون همیشه فکر می کردم که
مخوف ترین مرد روی زمین باشد.)
چرا؟»
خب، چطور بگویم، برای اینکه واقعا این طوری بود. به خصوص آن لبخند وحشتناک که همیشه به لب داشت. همیشه طوری سرش را به طرف آدم خم می کرد که انگار می خواهد نیش بزند.»