نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
بله و گفت که از سیستم شوفاژ و رادیاتور متنفر است.»
هیچ یک از بازیکنان نیز صحبت های شما دو نفر را شنیدند؟» | فکر نمی کنم، چون من صدایم را پائین آوردم تا با صحبت هایمان مزاحم بازیکنان نشویم.» به دنبال این حرف، لحن خانم لوریمر کاملا تغییر کرد و با لحنی خیلی خشک و جدی در ادامه ی سخنانش گفت: «لابد متوجه شده اید، این من هستم، فقط من که می دانم و مطمئنم، شیطانا در آن موقع زنده بود و با او صحبت هم کردم. متاسفانه شاهد دیگری نیست و شما الزاما باید حرف مرا قبول کنید.» |
کمیسر بتل نه تنها اعتراض نکرد، بلکه با همان خونسردی همیشگی کماکان به بازجویی سیستماتیک خود ادامه داد و گفت: «این صحبتی که می فرمائید، دقیقا چه ساعتی بود؟»|
دقیقا نمی دانم. همین قدر می دانم که حدود یک ساعت و یا قدری بیشتر از بازیمان نگذشته بود که من دستم
را جا رفتم و از پشت میز بلند شدم.» |
بقیه چطور؟»
دکتر رابرتز دفعه ی اول بلند شد و برای من نوشیدنی آورد، بعدا نیز یکبار دیگر بلند شد و دوباره رفت سر میز و این بار یک نوشیدنی برای خودش ریخت. سرگرد دسپارد هم همین کار را کرد که فکر می کنم حدود ساعت
۱۱ / ۱۵ بود.» |
سرگرد دسپارد فقط یک بار بلند شد؟»
«نه، فکر می کنم دو دفعه بلند شد. راستش مردها چندین بار بلند شدند و نشستند، ولی من اصلا توجهی نداشتم و حواسم به بازی خودم بود. مع هذا به نظرم می آید که دوشیزه مردیث هم یک بار از جایش بلند شد و رفت پشت سر شریکش تا دست او را تماشا کند.»
منظورتان اینست که همینطور کنار میز بریج ایستاد و جای دیگری نرفت؟»
مطمئن نیستم. شاید هم گشتی تو اتاق زده باشد.»
کمیسر بتل سری تکان داد و با لحن شکوه آمیزی گفت: «تا حالا که چیز به درد خوری نشنیدیم.»
خیلی متاسفم.)

صفحه 39 از 281