نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
فصل پنجم
دومین قاتل احتمالی؟
خانم لوریمر با حالتی که اصالت و شخصیتی والا را در بیننده تداعی می کرد وارد سالن ناهار خوری شد. چهره اش تا حدودی پریده رنگ به نظر می رسید، مع هذا معلوم بود که بر اعصابش کاملا مسلط است. کمیسر بتل در آغاز گفت: «خیلی متاسفم از اینکه مجبورم چند دقیقه ای مزاحم شما بشوم.)
همه
خانم لوریمر به آرامی در جواب گفت: «اشکالی ندارد، شما باید وظیفه ی خودتان را انجام بدهید. اتفاقی است که افتاده. همه ی ماها در موقعیت بدی قرار گرفته ایم و الزاما باید قبول کنیم که در مظان اتهام هم هستیم. لذا طفره رفتن و شانه خالی کردن هم سودی نخواهد داشت. من به شخصه اطمینان دارم که این جنایت، کار یکی از ما چهار نفر در این اتاق می باشد. حالا اگر هم بگویم که والله کار من نبوده و من گناهکار نیستم، شما مسلما حرف مرا قبول نخواهید کرد و جز این هم انتظار دیگری ندارم.» | به دنبال این حرف بر روی صندلی که سرهنگ ریس به او تعارف کرد، نشست و با چشمان باهوش و تیزبینش به چشمان کمیسر بتل که درست روبروی او نشسته بود خیره شد و منتظر ماند.
کمیسر بتل شروع به صحبت کرد و گفت: «شما آقای شیطانا را خوب می شناختید؟»
نه خیلی خوب. چند سالی است که دورادور با او آشنا هستم، ولی هرگز دوستان صمیمی نشدیم.) کجا برای اولین بار او را ملاقات کردید؟» | در یک هتل در مصر در محلی به نام لوکسور که فکر می کنم قبلا کاخ زمستانی پادشاه بوده.» به نظر شما، شیطانا چگونه آدمی بود؟» به نظر من... چطوری بگویم، به هر حال فکر می کنم بهتر است بگویم شارلاتان. بله، بیشتر به یک آدم شارلاتان شباهت داشت.» |
ببخشید اگر این سوال را مطرح می کنم، ولی می خواستم بدانم که آیا موردی وجود داشت که به خاطر آن آرزوی مرگ شیطانا را داشته باشید و یا مثلا شما را وادار به کشتن او نماید؟»

صفحه 37 از 281