دکتر رابرتز شانه هایش را بالا انداخت و در جواب گفت: «خیلی هم سخت نیست، مشروط بر اینکه نقل قول نکنید. من شخصا حدس می زنم کار سرگرد دسپارد باشد. این جناب سرگرد، زندگی پر مخاطره ای داشته و با خطر کاملا آشناست، به خصوص لحظاتی که باید سریعا تصمیم بگیرد، و به همین جهت به اعصاب خود فوق العاده مسلط بوده، ضمن اینکه دل و جرئت زیادی نیز دارد. این جور مردها اگر لازم باشد به هر ریسکی تن در خواهند داد و به نظر من این کاری نیست که زنها بتوانند از عهده ی آن برآیند، چون قدرت بدنی نیز یکی از
پارامترهای مهم خواهد بود.)
کمیسر بتل در جواب گفت: «نه آنقدر که شما فکر می کنید. نگاهی به این بیاندازید.» به دنبال این حرف، کمیسر بتل، با حرکتی ناگهانی و شبیه چشم بندی، شیئی بلند و چاقو مانند را با تیغه ای دراز و خیلی باریک که بیشتر به سوزن بلندی شباهت داشت با دستهای مرصع به دکتر رابرتز نشان داد.
دکتر رابرتز شی چاقو مانند را گرفت و با نگاهی کاملا حرفه ای به بازرسی آن پرداخت. تیغه اش را آزمایش کرد و بلافاصله سوتی کشید و گفت: «عجب چیزی! عجب چیزی. مثل اینکه فقط برای کشتن این کوچولو ساخته شده. به راحتی در هر چیزی فرو می رود، درست مثل فرو شدن در پنیر. لابد قاتل با خودش داشته؟» |
کمیسر بتل سرش را به علامت نفی تکان داد و گفت: «نه، مال شیطانا است. بین خرت و پرت های روی میز
کنار در بود.»
و قاتل هم درست همین را بر می دارد. عجب آدم خوش شانسی؟»
کمیسر بتل با تانی خاصی در جواب گفت: «خوب، شاید هم این طور بوده.)
بله، البته، بدبخت شیطانا، چه آدم بدشانسی...)
مثل اینکه متوجه منظورم نشدید دکتر رابرتز. من گفتم شاید این طور بوده. منظورم این بود که احتمال دیگری نیز وجود دارد و آن این است که، به نظر می رسد قاتل در اوایل مهمانی هیچ تصمیمی راجع به کشتن شیطانا نداشته، لیکن به محض مشاهده ی این چاقوی استثنائی و مناسب، انگیزهی جنایت در او قوت گرفته و ذهن او را قویة متوجه این موضوع می سازد.» |
منظورتان این است که قاتل تحت تاثیر یک الهام ناگهانی که از دیدن چاقو حادث می شود، مبادرت به این جنایت نموده؟ به عبارت دیگر، جنایت از قبل طرح ریزی شده ای نبوده و قاتل صرفا پس از ورود به این خانه و
پارامترهای مهم خواهد بود.)
کمیسر بتل در جواب گفت: «نه آنقدر که شما فکر می کنید. نگاهی به این بیاندازید.» به دنبال این حرف، کمیسر بتل، با حرکتی ناگهانی و شبیه چشم بندی، شیئی بلند و چاقو مانند را با تیغه ای دراز و خیلی باریک که بیشتر به سوزن بلندی شباهت داشت با دستهای مرصع به دکتر رابرتز نشان داد.
دکتر رابرتز شی چاقو مانند را گرفت و با نگاهی کاملا حرفه ای به بازرسی آن پرداخت. تیغه اش را آزمایش کرد و بلافاصله سوتی کشید و گفت: «عجب چیزی! عجب چیزی. مثل اینکه فقط برای کشتن این کوچولو ساخته شده. به راحتی در هر چیزی فرو می رود، درست مثل فرو شدن در پنیر. لابد قاتل با خودش داشته؟» |
کمیسر بتل سرش را به علامت نفی تکان داد و گفت: «نه، مال شیطانا است. بین خرت و پرت های روی میز
کنار در بود.»
و قاتل هم درست همین را بر می دارد. عجب آدم خوش شانسی؟»
کمیسر بتل با تانی خاصی در جواب گفت: «خوب، شاید هم این طور بوده.)
بله، البته، بدبخت شیطانا، چه آدم بدشانسی...)
مثل اینکه متوجه منظورم نشدید دکتر رابرتز. من گفتم شاید این طور بوده. منظورم این بود که احتمال دیگری نیز وجود دارد و آن این است که، به نظر می رسد قاتل در اوایل مهمانی هیچ تصمیمی راجع به کشتن شیطانا نداشته، لیکن به محض مشاهده ی این چاقوی استثنائی و مناسب، انگیزهی جنایت در او قوت گرفته و ذهن او را قویة متوجه این موضوع می سازد.» |
منظورتان این است که قاتل تحت تاثیر یک الهام ناگهانی که از دیدن چاقو حادث می شود، مبادرت به این جنایت نموده؟ به عبارت دیگر، جنایت از قبل طرح ریزی شده ای نبوده و قاتل صرفا پس از ورود به این خانه و