کمیسر بتل سرش را که گوئی از چوب ساخته اند تکانی داد و گفت: «بله، کاملا درست فرمودید دکتر رابرتز. ما مجبوریم که تحقیقات خودمان را بر طبق روال معمول انجام دهیم. خوشبختانه شما آدم فهمیده ای هستید و موقعیت ما را خوب درک می کنید. حالا ممکن است نظر خود را راجع به سه نفر دیگر بفرمائید؟»
متاسفانه در این مورد حرف زیادی برای گفتن ندارم، چون امشب اولین باری بود که سرگرد دسپارد و دوشیزه مردیث را ملاقات می کردم. البته سرگرد دسپارد را از طریق نامشان می شناختم، چون سفر نامه اش کتاب بسیار جالب و سرگرم کننده ای بود، قبلا خوانده بودم.»
از آشنائی سرگرد دسپارد با آقای شیطانا، اطلاع قبلی داشتید؟» | «نه. شیطانا هیچ حرفی راجع به این موضوع نزد، و لیکن همان طور که گفتم، اسمش را زیاد شنیده ولی خودش را هرگز ملاقات نکرده بودم. دوشیزه مردیث را هم همین طور، تا قبل از امشب، هیچ وقت او را ندیده بودم. خانم لوریمر را چرا... دورادور همدیگر را می شناسیم.» |
راجع به ایشان چه می دانید؟ »
دکتر رابرتز شانه هایش را تکان داد و گفت: «بیوه، تا حدودی پولدار، باهوش و اصیل، و یکی از بهترین بازیکنان بریج. راستش در یکی از همین دوره های بازی بریج بود که برای اولین بار با یکدیگر آشنا شدیم.»
« آقای شیطانا در مورد خانم لوریمر هم حرفی نزد؟»
نه .))
«هومممم... با این حرف ها به جائی نمی رسیم. خوب، حالا دکتر رابرتز لطفا ممکن است بفرمائید در طول بازی تا آنجا که به یاد می آورید دقیقا چند بار از پشت میز بلند شدید؟ ممنون میشوم اگر در مورد بقیهی بازیکنان نیز توضیحاتی بفرمائید.»
دکتر رابرتز دقایقی به فکر فرو رفت سپس گفت: «سئوال مشکلی است. چون دفعاتی که به خودم مربوط می شود کم و بیش به خاطر دارم، ولی از بقیه مطمئن نیستم. من سه بار آن هم موقعی که جا رفتم از پشت میز بلند شدم و هر سه بار هم سعی کردم کار مفیدی انجام بدهم. یک بار رفتم سراغ شومینه و چند تکه چوب در آن انداختم. یک بار برای خانم ها نوشیدنی آوردم و یک بار هم برای خودم نوشیدنی درست کردم.)
ساعاتی که در این سه دفعه از جا بلند شدید نیز به خاطر می آورید؟»
متاسفانه در این مورد حرف زیادی برای گفتن ندارم، چون امشب اولین باری بود که سرگرد دسپارد و دوشیزه مردیث را ملاقات می کردم. البته سرگرد دسپارد را از طریق نامشان می شناختم، چون سفر نامه اش کتاب بسیار جالب و سرگرم کننده ای بود، قبلا خوانده بودم.»
از آشنائی سرگرد دسپارد با آقای شیطانا، اطلاع قبلی داشتید؟» | «نه. شیطانا هیچ حرفی راجع به این موضوع نزد، و لیکن همان طور که گفتم، اسمش را زیاد شنیده ولی خودش را هرگز ملاقات نکرده بودم. دوشیزه مردیث را هم همین طور، تا قبل از امشب، هیچ وقت او را ندیده بودم. خانم لوریمر را چرا... دورادور همدیگر را می شناسیم.» |
راجع به ایشان چه می دانید؟ »
دکتر رابرتز شانه هایش را تکان داد و گفت: «بیوه، تا حدودی پولدار، باهوش و اصیل، و یکی از بهترین بازیکنان بریج. راستش در یکی از همین دوره های بازی بریج بود که برای اولین بار با یکدیگر آشنا شدیم.»
« آقای شیطانا در مورد خانم لوریمر هم حرفی نزد؟»
نه .))
«هومممم... با این حرف ها به جائی نمی رسیم. خوب، حالا دکتر رابرتز لطفا ممکن است بفرمائید در طول بازی تا آنجا که به یاد می آورید دقیقا چند بار از پشت میز بلند شدید؟ ممنون میشوم اگر در مورد بقیهی بازیکنان نیز توضیحاتی بفرمائید.»
دکتر رابرتز دقایقی به فکر فرو رفت سپس گفت: «سئوال مشکلی است. چون دفعاتی که به خودم مربوط می شود کم و بیش به خاطر دارم، ولی از بقیه مطمئن نیستم. من سه بار آن هم موقعی که جا رفتم از پشت میز بلند شدم و هر سه بار هم سعی کردم کار مفیدی انجام بدهم. یک بار رفتم سراغ شومینه و چند تکه چوب در آن انداختم. یک بار برای خانم ها نوشیدنی آوردم و یک بار هم برای خودم نوشیدنی درست کردم.)
ساعاتی که در این سه دفعه از جا بلند شدید نیز به خاطر می آورید؟»