نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
هر روز با آنها سر و کار دارید. مهربان، آرام و خوش رفتار، حتی اغلب اوقات از خانواده هائی خوشنام و محترم
نیز می باشند.»
خانم الیور با قاطعیت خاصی اظهار داشت: «با این حساب حتما کار دکتر رابرتز می باشد، چون همین که چشمم به او افتاد احساس کردم دگرگون شد. حس ششم من هرگز خطا نمی کند.»
کل .))
کمیسر بتل نگاهش را متوجه سرهنگ ریس نمود. سرهنگ ریس شانه هایش را به علامت عدم اطمینان بالا انداخت و ضمن اشاره به اظهارات هرکول پوارو، گفت: «شاید واقعا شیطانا چنین فکری را داشته. بله، احتمال دارد، چون نتیجه ی مهمانی امشب ثابت می کند که شیطانا حداقل در یک مورد حسابش درست در آمد. به هر حال، به نظر می رسد که شیطانا صرفا به چهار نفر مظنون بوده و حدس می زده که مرتکب جنایاتی شده باشند. با وجود این مدرکی برای اثبات حدس خود نداشته و نمی توانسته مطمئن باشد. در صورتی که امکان دارد، همه ی این چهار نفر و یا شاید فقط یک نفر از آنها واقعا و به راستی جنایتکار هم بوده باشند. قتل شیطانا دلیلی بر ثبوت این فرضیه بوده و ثابت می کند که سوءظن او در مورد یک نفر کاملا به جا و قابل قبول بوده است.» |
کمیسر بتل رو کرد به پوارو و گفت: «و لابد همین شخص به خصوص متوجه قضیه شده و ترتیب این قتل را می دهد. درست می گویم پوارو؟» |
پوارو سری تکان داد و در جواب گفت: «شیطانای مرحوم به علت ویژگی های خاصی که داشت از معروفیت خاصی نیز برخوردار بود. آدمی بسیار بیرحم که با شوخی های فوق العاده خطرناکش با سرنوشت انسان ها بازی می کرد. قربانیان او همیشه بر این عقیده بودند که او آنها را به میهمانی های مجللش دعوت می کند تا موقعیت را مغتنم شمرده و در فرصت مناسب آنها را تحویل اسکاتلندیارد یعنی شما بدهد. ضمن اینکه قربانیان او مطمئن بودند که شیطانا مدارک و شواهدی محکم و مستدل در اختیار دارد.)
یعنی واقعا این طور بود و چنین مدارکی را در اختیار داشت؟» این موضوعی است که دیگر هرگز روشن نخواهد شد.» خانم الیور مجددا با حرارت و هیجان زیادی گفت: «چرا نمی خواهید بفهمید که کار، کار دکتر رابرتز است؟ این آدم مطمئن و بی خیال..... خودتان خوب می دانید که اکثر قاتلین مثل این بابا، مطمئن و بی خیال می باشند. کمیسر بتل اگر من جای شما بودم، به او امان نمیدادم و همین الساعه جلبش می کردم.»

صفحه 27 از 281