در اینجا، دکتر رابرتز که حالا دیگر به عنوان یک پزشکی تحریک شده بود با حالتی کاملا حرفه ای به سرعت جلو آمد و بدون توجه به هیکل درشت کمیسر بتل شروع کرد به معاینه ای که معمولا انتظار می رود یک پزشک در چنین مواقعی انجام دهد. مع هذا قبل از اینکه کار خود را شروع کند، کمیسر بتل به او گفت: «لطفا دست نگه دارید دکتر رابرتز. قبل از هر چیز می توانید بگوئید که امشب چه کسی و یا کسانی به این اتاق داخل و خارج شدند؟»
دکتر رابرتز با حیرت زیادی به کمیسر بتل نگاه کرد و در جواب گفت: «کی داخل و کی خارج شد؟ اصلا منظورتان را نمی فهمم. هیچ کس، نه کسی داخل و نه کسی خارج شد.» | کمیسر بتل نگاهش را متوجه خانم لوریمر نمود و گفت: «همین طور است که ایشان می گویند خانم لوریمر؟» کام »
یعنی حتی سر پیشخدمت و یا هیچ یک از خدمتکاران منزل هم نیامدند؟» «نه، فقط قبل از اینکه سر بازی بنشینیم، سر پیشخدمت سینی مشروبات را آورد و متعاقب هم خارج شد و بعد از آن هم دیگر این طرف ها پیدایش نشد.»
کمیسر بتل به سرگرد دسپارد نگاه کرد و او نیز با حرکت سر، اظهارات خانم لوریمر را تأیید نمود.
آن مردیث نیز با حالتی از اضطراب و نگرانی گفت: «بله، بله، دقیقا همین طور بود.)
دکتر رابرتز با حالتی حاکی از بی صبری و ناشکیبائی اظهار داشت: «مرد حسابی این کارها را بگذار برای بعد. من باید معایناتم را شروع کنم. شاید فقط حالش به هم خورده و بشود کاری کرد.»
ولی کمیسر بتل تن صدای خود را قدری بالاتر برده و با لحنی خیلی قاطع و بدون کوچکترین اثری از شک و شبهه با صدای رسا گفت: «متأسفم دکتر، یک حال به هم خوردگی ساده نیست و تا آمدن پزشک قانونی هیچ کس حق ندارد دست به آقای شیطانا بزند. خانم ها و آقایان موقعش رسیده که اعلام کنم، آقای شیطانا مرده، البته نه به مرگ طبیعی، بلکه به قتل رسیده است.» | آن مردیث فریادی کشید و گفت: «به قتل رسیده؟»
سرگرد دسپارد همین طور خیره بر جای مانده بود.
صدای خانم لوریمر بلند شد و با همان لحن با نفوذ همیشگی گفت: «به قتل رسیده یعنی چه؟»
دکتر رابرتز با حیرت زیادی به کمیسر بتل نگاه کرد و در جواب گفت: «کی داخل و کی خارج شد؟ اصلا منظورتان را نمی فهمم. هیچ کس، نه کسی داخل و نه کسی خارج شد.» | کمیسر بتل نگاهش را متوجه خانم لوریمر نمود و گفت: «همین طور است که ایشان می گویند خانم لوریمر؟» کام »
یعنی حتی سر پیشخدمت و یا هیچ یک از خدمتکاران منزل هم نیامدند؟» «نه، فقط قبل از اینکه سر بازی بنشینیم، سر پیشخدمت سینی مشروبات را آورد و متعاقب هم خارج شد و بعد از آن هم دیگر این طرف ها پیدایش نشد.»
کمیسر بتل به سرگرد دسپارد نگاه کرد و او نیز با حرکت سر، اظهارات خانم لوریمر را تأیید نمود.
آن مردیث نیز با حالتی از اضطراب و نگرانی گفت: «بله، بله، دقیقا همین طور بود.)
دکتر رابرتز با حالتی حاکی از بی صبری و ناشکیبائی اظهار داشت: «مرد حسابی این کارها را بگذار برای بعد. من باید معایناتم را شروع کنم. شاید فقط حالش به هم خورده و بشود کاری کرد.»
ولی کمیسر بتل تن صدای خود را قدری بالاتر برده و با لحنی خیلی قاطع و بدون کوچکترین اثری از شک و شبهه با صدای رسا گفت: «متأسفم دکتر، یک حال به هم خوردگی ساده نیست و تا آمدن پزشک قانونی هیچ کس حق ندارد دست به آقای شیطانا بزند. خانم ها و آقایان موقعش رسیده که اعلام کنم، آقای شیطانا مرده، البته نه به مرگ طبیعی، بلکه به قتل رسیده است.» | آن مردیث فریادی کشید و گفت: «به قتل رسیده؟»
سرگرد دسپارد همین طور خیره بر جای مانده بود.
صدای خانم لوریمر بلند شد و با همان لحن با نفوذ همیشگی گفت: «به قتل رسیده یعنی چه؟»