نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
آمد و توجهش به چیزی جلب شد که سرهنگ ریس نیز به آن اشاره می کرد، چیزی که خیلی شبیه دکمه سر دست به نظر می رسید، ولی مطمئنا دکمه سر دست نبود.
پوارو خم شد و دست شیطانا را بلند و رها کرد، که بدون هیچ تفاوتی روی دسته صندلی افتاد. در اینجا نگاهش با نگاه سرهنگ ریس تلاقی کرد، سپس سرش را به علامت تأیید تکان داد. سرهنگ ریس صدایش را بلند کرد و گفت: «کمیسر بتل، ممکنه چند دقیقه تشریف بیاورید اینجا»
جه
کمیسر بتل به طرف آنها روان شد، ولی خانم الیور کماکان به تماشای بازی بریج مشغول بود.
کمیسر بتل بر خلاف هیکل درشتی که داشت خیلی چست و چالاکی بود. به محض رسیدن به سرهنگ ریس نگاهی به شیطانا انداخت و سپس ابروانش را بالا برد و با صدای خفیفی گفت: «اتفاقی افتاده؟» سرهنگ ریس بدون اینکه حرفی بزند با حرکت سر به شیطانا که همین طور بی حرکت روی صندلی نشسته
نم
بود اشاره کرد.
همین که کمیسر بتل به پائین خم شد، هرکول پوارو چهره شیطانا را به دقت مورد مطالعه قرار داد که حالا دیگر تا حدودی مسخره هم به نظر می رسید، با دهانی باز و لبهائی که از حالت عادیش خارج شده بود. بدون کوچکترین اثری از آن حالت اهریمنی همیشگی. پوارو همین طور که نگاه می کرد سرش را تکان داد. کمیسر بتل مجددا ایستاد، او نیز شیئی را که شبیه دکمه سر دست به نظر می رسید و روی پیراهن شیطانا افتاده بود، بدون اینکه دست به آن بزند، دقیقا بازرسی کرد. معلوم بود که دکمه سر دست اضافی نیست، چون دست های شیطانا را برای اطمینان خاطر بلند و رها کرده بود.
در اینجا مجددا راست ایستاد. گوئی مسئول رسیدگی به این قضیه شده باشد، با اعتماد به نفس و اطمینان خاصی که از ویژگی های افسران پلیس می باشد گفت: «لطفا چند دقیقه تأمل کنید.» سپس صدایش را بلند کرد و با لحن خیلی خشک و رسمی که توجه تمام بازیکنان بریج را، به خصوص دوشیزه مردی که آس پیکی در دست داشت به خود معطوف نموده گفت: «متاسفم که باید به اطلاع تان برسانم، میزبان امشب ما آقای شیطانا مرده.»
خانم لوریمر و دکتر رابرتز بلافاصله ورق های خود را روی میز انداخته و از جا بلند شدند. سرگرد دسپارد با نگاهی عبوسانه به کمیسر بتل خیره شد و دوشیزه مردیث نیز فریاد خفیفی کشید و گفت: «مطمئنید آقا؟ »

صفحه 21 از 281