نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
فصل سوم
بازی بریج
میهمانان در پایان شام به اطاق نشیمن بازگشتند که حالا میز مخصوص بازی بریج را در آنجا گذاشته بودند. پس از اینکه میهمانان با قهوه پذیرایی شدند، آقای شیطانا گفت: «خوب، کی بریج بازی می کند؟ خانم الیور را می دانم. دکتر رابرتز شما چطور؟ دوشیزه مردیث؟» |
بله، ولی متاسفانه خیلی خوب بلد نیستم.» مهم نیست... سرگرد دسپارد، شما هم که حتما بازی می کنید؟ خوب عالی شد. حالا چطور است که شما چهار نفر بفرمائید اینجا سر میز و بازیتان را شروع کنید.)
خانم لوریمر با خوشحالی و هیجان زیادی به پوارو گفت: «خدا را شکر که بازی بریج هم داریم، من آن قدر عاشق این بازی هستم که فکر نمی کنم کسی تو دنیا به اندازه من به بریج علاقه داشته باشد. روز به روز هم بیشتر می شود، باور کنید اگر بهترین مهمانی ها باشد ولی بدانم که پس از شام از برج خبری نیست مطمئنة نخواهم رفت، برای اینکه صد در صد خوابم خواهد گرفت. باور کنید بعضی اوقات از خودم خجالت می کشم، ولی خوب چکار کنم دست خودم نیست.» |
قبل از شروع به بازی دو تیم رقیب مشخص شدند. تیم خانم ها مرکب از خانم لوریمر و دوشیزه مردیث و تیم آقایان مرکب از سرگرد دسپارد و دکتر رابرتز
خانم لوریمر سر جای خودش نشست و همین طور که ورق ها را با مهارت زیادی بر میزد گفت: «خانم ها علیه آقایان. خوب شریک، میدانی که من خودم می توانم جای دو نفر بازی کنم!»
خانم الیور در حالی که احساسات و غرور زنانگیش به جوش آمده بود، با حرارت زیادی به خانم لوریمر گفت: «فراموش نکنید که باید برنده بشوید. به مردها نشان بدهید که بیش از این نمی توانند حاکم بر سرنوشت زنان باشند.)
دکتر رابرتز ضمن بر زدن دست دوم ورق ها، با همان شوخ طبعی همیشگی خود در جواب گفت: «خیلی متاسفم، ولی طفلکی ها هیچ شانسی ندارند. خوب، فکر می کنم دست را شما باید بدهید خانم لوریمر»

صفحه 17 از 281