«درست است، ولی ببینید، من خودم شخصا علاقه ی چندانی به جنایت و ماجراهای جنائی ندارم و فکر نمی کنم اصولا زنها به این جور مسائل علاقه ای داشته باشند. این همیشه مردها هستند که داستان های پلیسی را دوست دارند و می خوانند.»
هرکول پوارو آهی کشید و گفت: «افسوس که نمی توانم و قادر نیستم، ولی ای کاش می توانستم دار و ندارم را
بدهم تا جای یک هنرپیشه در جهی آخر سینما باشم.» در این احظه درب سالن باز شد و صدای رسای سر پیشخدمت به گوش رسید که اعلام کرد: «لطفا بفرمایید
شام» |
پیش بینی پوارو در مورد شام کاملا به جا و درست بود. مجموعه ای از غذاهای بسیار لذیذ و استثنایی که به بهترین وجهی ارائه و پذیرایی شد، در محیطی با نور کم و مناسب، صندلی های چوبی براق و پولیش شده و گیلاس های کریستال ایرلندی که در زیر نور چراغ تلالوی خیره کننده و زیبایی داشت. آقای شیطان در صدر میز نشسته و قیافه ی وی زیر نور ضعیف مخصوص میز غذاخوری، بیش از پیش اهریمنی به نظر می رسید. قبل از شروع غذا از عدم تساوی تعداد میهمانان زن و مرد معذرت خواهی نمود. آرایش میز شام به ترتیبی بود که خانم لوریمر در سمت راست و خانم الیور در سمت چپ آقای شیطانا، دوشیزه مردیث بین کمیسر بتل و سرگرد دسپارد و بالاخره هرکول پوار و بین لوریمر و دکتر رابرتز نشسته بودند.
دکتر رابرتز رو کرد به پوارو و زمزمه کنان گفت: «مثل اینکه خیال دارید تنها دختر خوشگل این مهمانی را به خودتان اختصاص بدهید؟ من شما فرانسوی ها را خوب می شناسم، از هر موقعیتی استفاده می کنید، این طور
نیست؟»
پوارو متقابلا زیر لبی جواب داد و گفت: «تصادفا من فرانسوی نیستم، بلژیکی هستم.»
معهذا دکتر رابرتز با همان حالت شوخ طبعی و خوش مشربی گفت: «باز هم فرقی نمی کند، فرانسوی ها و بلژیکی ها هر دو از یک قماشند. به خصوص وقتی پای زن زیبایی در میان باشد.»
به دنبال این حرف، دکتر رابرتز رو کرد به سرهنگ ریس و با لحنی کاملا جدی و حرفه ای با او راجع به آخرین تحولات پزشکی در زمینه ی مداوای بیمارانی که از کم خوابی و بدخوابی رنج می برند به صحبت پرداخت. خانم لوریمر نیز پوارو را به حرف کشید و شروع کرد به صحبت کردن راجع به نمایشنامه هایی که اخیرا بر روی صحنه آمده بودند. از نحوهی داوری و انتقادهایش که بسیار صحیح و به جا به نظر می رسید، معلوم
هرکول پوارو آهی کشید و گفت: «افسوس که نمی توانم و قادر نیستم، ولی ای کاش می توانستم دار و ندارم را
بدهم تا جای یک هنرپیشه در جهی آخر سینما باشم.» در این احظه درب سالن باز شد و صدای رسای سر پیشخدمت به گوش رسید که اعلام کرد: «لطفا بفرمایید
شام» |
پیش بینی پوارو در مورد شام کاملا به جا و درست بود. مجموعه ای از غذاهای بسیار لذیذ و استثنایی که به بهترین وجهی ارائه و پذیرایی شد، در محیطی با نور کم و مناسب، صندلی های چوبی براق و پولیش شده و گیلاس های کریستال ایرلندی که در زیر نور چراغ تلالوی خیره کننده و زیبایی داشت. آقای شیطان در صدر میز نشسته و قیافه ی وی زیر نور ضعیف مخصوص میز غذاخوری، بیش از پیش اهریمنی به نظر می رسید. قبل از شروع غذا از عدم تساوی تعداد میهمانان زن و مرد معذرت خواهی نمود. آرایش میز شام به ترتیبی بود که خانم لوریمر در سمت راست و خانم الیور در سمت چپ آقای شیطانا، دوشیزه مردیث بین کمیسر بتل و سرگرد دسپارد و بالاخره هرکول پوار و بین لوریمر و دکتر رابرتز نشسته بودند.
دکتر رابرتز رو کرد به پوارو و زمزمه کنان گفت: «مثل اینکه خیال دارید تنها دختر خوشگل این مهمانی را به خودتان اختصاص بدهید؟ من شما فرانسوی ها را خوب می شناسم، از هر موقعیتی استفاده می کنید، این طور
نیست؟»
پوارو متقابلا زیر لبی جواب داد و گفت: «تصادفا من فرانسوی نیستم، بلژیکی هستم.»
معهذا دکتر رابرتز با همان حالت شوخ طبعی و خوش مشربی گفت: «باز هم فرقی نمی کند، فرانسوی ها و بلژیکی ها هر دو از یک قماشند. به خصوص وقتی پای زن زیبایی در میان باشد.»
به دنبال این حرف، دکتر رابرتز رو کرد به سرهنگ ریس و با لحنی کاملا جدی و حرفه ای با او راجع به آخرین تحولات پزشکی در زمینه ی مداوای بیمارانی که از کم خوابی و بدخوابی رنج می برند به صحبت پرداخت. خانم لوریمر نیز پوارو را به حرف کشید و شروع کرد به صحبت کردن راجع به نمایشنامه هایی که اخیرا بر روی صحنه آمده بودند. از نحوهی داوری و انتقادهایش که بسیار صحیح و به جا به نظر می رسید، معلوم