«نه...... منظورم آقای شیطاناست.» به دنبال این گفتگو قدری لرزید و در ادامه ی سخنانش گفت: «به نظر من که حرکات و رفتارشان طوریست که آدم را می ترساند. اصلا نمی شود فهمید که از چه چیز خوشش می آید و یا از چه چیزهایی لذت می برد... نمیدانم، ولی حدس می زنم که شاید.... شاید با چیزهایی وحشتناک میانه ی بیشتری داشته باشند.»
سمند .))
مثل شکار روباه، هان؟»
دوشیزه مردیث نگاهی حاکی از دلخوری به پوارو انداخت و در جواب گفت: «شکار روباه، این چه حرفی است که می فرمائید؟ منظورم چیزهای خیلی وحشتناک است، مثل کارهای وحشتناکی که در افواه شایع است شرقی ها می کنند.» |
پوارو به آرامی در جواب گفت: «شاید منظورتان این است که دارای افکار شیطانی می باشد.»
یعنی مثل شکنجه گران؟» «نه، نه، گفتم افکار شیطانی، نه شکنجه گرانه.» |
در اینجا دوشیزه مردیش صدایش را تا حدود زیادی پایین آورد و با حالتی که حاکی از اطمینان وی به پوارو بود گفت: «من که شخصا زیاد از ایشان خوشم نمی آید.»
معهذا پوارو با لحن تحریک آمیزی گفت: «ولی از شام ایشان حتما خوشتان خواهد آمد. آشپز معرکه ای دارد.» دوشیزه مردیث لحظاتی با تردید به پوارو خیره شد، سپس با صدایی بلند به خنده افتاد و در همین حالت گفت: چه جالب شد... هرگز فکر نمی کردم امشب با یک انسان، انسانی مثل شما برخورد کنم.» ولی دوشیزه محترم، مگر شکی در این مورد داشتید؟»
آخر خودتان که خوب می دانید، اغلب شخصیت های معروف آدم را می ترسانند و یا سعی می کنند طوری
رفتار کنند که بقیه از آنها بترسند.»
ولی دوشیزه محترم، شما نه تنها نباید بترسید، بلکه برعکس
خیلی هم باید خوشحال باشید، و جا دارد در چنین
مواقعی دفترچه مخصوص و خودنویس خود را هم همراه داشته و امضای این شخصیت ها را به یادگار بگیرید.»
سمند .))
مثل شکار روباه، هان؟»
دوشیزه مردیث نگاهی حاکی از دلخوری به پوارو انداخت و در جواب گفت: «شکار روباه، این چه حرفی است که می فرمائید؟ منظورم چیزهای خیلی وحشتناک است، مثل کارهای وحشتناکی که در افواه شایع است شرقی ها می کنند.» |
پوارو به آرامی در جواب گفت: «شاید منظورتان این است که دارای افکار شیطانی می باشد.»
یعنی مثل شکنجه گران؟» «نه، نه، گفتم افکار شیطانی، نه شکنجه گرانه.» |
در اینجا دوشیزه مردیش صدایش را تا حدود زیادی پایین آورد و با حالتی که حاکی از اطمینان وی به پوارو بود گفت: «من که شخصا زیاد از ایشان خوشم نمی آید.»
معهذا پوارو با لحن تحریک آمیزی گفت: «ولی از شام ایشان حتما خوشتان خواهد آمد. آشپز معرکه ای دارد.» دوشیزه مردیث لحظاتی با تردید به پوارو خیره شد، سپس با صدایی بلند به خنده افتاد و در همین حالت گفت: چه جالب شد... هرگز فکر نمی کردم امشب با یک انسان، انسانی مثل شما برخورد کنم.» ولی دوشیزه محترم، مگر شکی در این مورد داشتید؟»
آخر خودتان که خوب می دانید، اغلب شخصیت های معروف آدم را می ترسانند و یا سعی می کنند طوری
رفتار کنند که بقیه از آنها بترسند.»
ولی دوشیزه محترم، شما نه تنها نباید بترسید، بلکه برعکس
خیلی هم باید خوشحال باشید، و جا دارد در چنین
مواقعی دفترچه مخصوص و خودنویس خود را هم همراه داشته و امضای این شخصیت ها را به یادگار بگیرید.»