نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
سپس با حواس پرتی و بدون توجه به مدل آرایش موهایش سعی کرد آنها را به عقب بزند، ولی موهای چتری اش که کاملا پیشانیش را پوشانده بود، تسلیم او نشد و با سماجت از این کار خانم الیور ممانعت نمود. پوارو به دوشیزه مردیث گفت: «بله، ایشان همان خانم الیور نویسندهی معروف می باشند.»
همان خانمی که داستان جسدی در کتابخانه را نوشته؟»
بله، خودش است.» |
به دنبال این گفتگو، دوشیزه مردیث ضمن اشاره به کمیسر بتل، با قیافهی اخم آلودی گفت: «این آقا کی باشد؟ انگار از چوب ساخته شده، ولی این طوری که شیطانا می گفت مثل اینکه بازرس پلیس هستند؟» |
بله، درست است، ایشان کمیسر پلیس و از اسکاتلند یارد می باشند.»
و شما؟»
بنده را می فرمائید؟»
A . B . C را کشف
من خوب شما را می شناسم، مسیو پوارو و می دانم که این شما بودید که ماجرای قتل کردید.»
انا
دوشیزه محترم، این حرف شما مرا به تعجب وا می دارد، شما هنوز خیلی جوان هستید.» دوشیزه مردیث ابروانش را جمع کرد و در جواب گفت: «شیطان..... آقای شیطان » در اینجا حرفش را ناگهان قطع کرد، ولی پوارو با حالتی که گویی افکار دوشیزه مردیث را خوانده باشد به آرامی گفت: «رفتار آقای شیطانا به گونه ایست که آدم فکر می کند جز به جنایت و ماجراهای جنایی به چیز دیگری فکر نمی کند. و به نظر می آید که امشب به خصوص خیلی میل دارد همه را به حرف کشیده و به جان یکدیگر بیندازد. ظاهرا موفق هم شده، چون در حال حاضر خانم الیور و دکتر رابرتز را به اندازه ی کافی تحریک کرده و همان طور که می بینید این دو نفر با حرارت زیادی راجع به سموم غیر قابل کشف بحث می کنند.» در اینجا دوشیزه مردیث نفس تندی کشید و گفت: «چه آدم عجیب و غریبی!»
کنند.))
دکتر رابرتز را می فرمائید؟»

صفحه 11 از 281