نام کتاب: سه شنبه ها با موری
حسابی تصمیم خودم را گرفتم. اگر قرار است دانشجو باشم، بهترین دانشجویی می شوم که از دستم بر می آید.
آن روز در پرواز برگشت، فهرستی جمع و جور روی کاغذ یادداشتی زردرنگ نوشتم، عناوین موضوعات و سؤالاتی که به نوعی گریبانگیر همه ماست، از خوشبختی و بچه دار شدن گرفته تا پری و مرگ. درست است که میلیونها کتاب در مورد خودیاری و در رابطه با سؤالات من وجود دارد، درست است که هزاران کانال تلویزیونی در مورد این طور مسائل وجود دارد، درست است که جلسات مشاوره ساعتی نود دلار وجود دارد - کشور آمریکا در واقع تبدیل شده به بازار بزرگی، مثل بازارهای قدیمی مشرق زمین، پر از دکان های کوچولوی کوچولوی خودیاری - اما هنوز که هنوز است خیلی از سؤالات بدون جواب صریح باقی مانده اند. تو نمی دانی رعایت حال دیگران را بکنی یا رعایت حال خودت را، و «کودک درونت» را. ستتی باشی یا روشن فکر - اگر که سنت دیگر برایت کاربرد ندارد - دنبال موفقیت بروی یا سادہ گونگی. «نه» بگویی یا «بله».
فقط همین را می دانستم: موری، استاد قدیمی من در کار خودیاری نبود، اما روی ریل راه آهن ایستاده بود، به صدای سوت قطار مرگ گوش می کرد و از مسائل با اهمیت زندگی خبر داشت.
من عاشق آن شفافیت و یکرنگی بودم. مطمئن بودم که هر روح پریشان و تحت شکنجه ای عاشق آن شفافیت بود.
موری همیشه می گفت:
از من سؤال کن!» من نیز به همین خاطر فهرست زیر را تنظیم کردم:
مرگ

صفحه 72 از 216