نام کتاب: سه شنبه ها با موری
نه؟ اگر امروز آخرین روز زندگی من روی کره زمین باشد، چه خواهد شد؟ »
موری با دقت به من خیره شد، شاید او متوجه شک و تردید من در رابطه با انتخاب هایم شده بود. ناگهان تصویری را در ذهن خودم دیدم روزی از میز کارم به زمین می افتم، گزارشم نیمه کاره می ماند، همکارانم کاغذهای گزارشم را جمع می کنند و می برند، دکترها هم جسم مرا. موری گفت:
میچ ؟
سرم را تکان دادم تا این فکر از سرم بپرد. هیچ حرفی نزدم. اما موری متوجه تشویش و دودلی من شده بود. او گفت:
میچ، فرهنگ و سنت تا وقتی که رو به موت نباشی، تو را تشویق نمی کنند که در مورد این طور مسائل تأمل کنی. ما به شدت گرفتار منیت، خودبینی، و خودخواهی شده ایم، شغل، خانواده، پول کافی، وام، اتومبیل جدید، تعمیر شوفاژ خراب - ما درگیر تریلیونها کار کوچولو کوچولو شده ایم، فقط برای ادامه دادن زندگی و رفتن به جلو. ما عادت نداریم لحظه ای بایستیم، پشت سرمان را نگاه کنیم، زندگی هایمان را ببینیم و به خودمان بگوییم، همه چیز همین است؟ همه چیزی که من می خواهم همین است؟ آیا این وسط چیزی گم نشده؟»
موری لحظه ای مکث کرد.
تو به کسی نیاز داری که به این سمت هلت بدهد. خودبه خود اتفاق نمی افتد.)
چیزی را که میگفت درک می کردم. همه ما در زندگی نیاز به مرشد و راهنما داریم.
و مرشد من روبه روم نشسته بود.

صفحه 71 از 216