نام کتاب: سه شنبه ها با موری
او را از صندلی چرخدار بلند کند تا روی صندلی راحتی اش بگذارد، که من گفتم، می خواهی این کار را من انجام بدهم؟
لحظه ای سکوت برقرار شد، فقط لحظه ای؛ حتی مطمئن نیستم که چرا آن پیشنهاد را دادم.
موری نگاهی به گنی انداخت و گفت :
می توانی به او نشان بدهی که چگونه این کار را انجام بدهد؟ » گنی گفت: «البته.)
کارهایی را که گنی آموزش می داد، انجام دادم، بالای سر موری خم شدم، ساعدهایم را زیر بغل های او به هم قفل کردم، و او را به طرف خود کشیدم و نگاه داشتم، انگار کنده بزرگی را از زمین بر می داشتم. و سپس درحالی که کمرم را صاف می کردم او را هم با خود به طرف بالا کشیدم معمولا وقتی کسی را به طرف بالا می کشیم، انتظار داریم او هم دست های ما را محکم بچسبد، اما موری قادر به انجام این کار نبود. او ناتوان از هرگونه همراهی بود، حرکت آرام سر او را روی شانه هایم، و بدن از وسط خم شده اش را در مقابل خود احساس می کردم، بدنی شل هم چون قرص نانی نمناک و بزرگ.
موری به آرامی نالهای سر داد:
«!.11111 »
من گفتم، گرفتمت، گرفتمت.
انجام این عمل آن چنان برایم تکان دهنده بود که قادر به توصیف آن نیستم، فقط می توانم بگویم که بذرهای مرگ را درون جسم چروکیده و پژمرده موری احساس کردم، و هم چنان که او را روی صندلی راحتی اش می گذاشتم، و سرش را روی بالش ها تنظیم می کردم، به بی روح ترین و سردترین کشف و شهودهای خود دست یافتم: فرصت ما رو به پایان بود.
و من می بایست کاری انجام می دادم.

صفحه 65 از 216