نام کتاب: سه شنبه ها با موری
این مسئله که برایت حل است، نه؟ گریه مرد؟ » به سرعت پاسخ دادم، معلوم است که حل است. موری لبخند زد.
«آه میچ، قصد دارم تو را راحت و رها کنم. بالاخره روزی به تو نشان می دهم گریه کردن خوب است.»
من گفتم، بله بله حتما. او گفت : بله، بله، حتمأه
هر دو با هم خندیدیم، زیرا او بیست سال پیش هم عادت داشت همین حرف ها را بزند. و عمدتا نیز روزهای سه شنبه. در واقع سه شنبه ها همیشه روز با هم بودن ماه بود. اکثر واحدهایی که با موری برداشته بودم روزهای سه شنبه بود، اصلا ساعات کاری او سه شنبه ها بود. حتی زمان هایی که روی پایان نامه ام کار می کردم که کاملا شامل نظرات و عقاید موری می شد، درست از لحظه شروع آشنایی ام با او - هم روزهای سه شنبه بود، که در کنار یکدیگر می نشستیم . حالا یا پشت میز کار او یا در کافه تریا، و یا روی پله های سالن پیرلمن و مطالب را بررسی و تنظیم می کردیم.
بنابراین انگار این یک فرصت دوباره بود که ما با همدیگر به سه شنبه ها برگردیم، سه شنبه ها در خانه موری، خانه ای که مقابل در ورودی اش درخت افرایی ژاپنی از خاک سر در آورده بود.
وقتی خودم را برای رفتن آماده می کردم، این موضوع را به موری یاد آوری کردم. او گفت:| ما سه شنبه ای ها هستیم.
1. Pearlman

صفحه 57 از 216