خبر از تداوم اعتصاب در چند ماه آینده می داد. همه چیز واژگون شده بود. هرشب حوادثی ورزشی اتفاق می افتاد که من می توانستم آنها را گزارش کنم، اما به جای این کار در خانه می ماندم و آنها را روی صفحه تلویزیون تماشا می کردم. این عادت را در خودم پرورانده بودم که بالاخره خوانندگان روزنامه هر یک به نوعی محتاج مقاله های من هستند. اما از این که همه چیز خیلی راحت، بدون حضور من به حیات خود ادامه می داد، سخت در عجب بودم.
یک هفته گذشت. عاقبت گوشی تلفن را برداشتم و شماره منزل موری را گرفتم. گنی او را کنار تلفن آورد.
موری جمله ای گفت که بیشتر خبری بود تا پرسشی
می خواهی بیایی من را ببینی،» خب بله. أما می توانم؟
سه شنبه چطور است؟ » من گفتم، سه شنبه خوب است، سه شنبه عالی است.
یک هفته گذشت. عاقبت گوشی تلفن را برداشتم و شماره منزل موری را گرفتم. گنی او را کنار تلفن آورد.
موری جمله ای گفت که بیشتر خبری بود تا پرسشی
می خواهی بیایی من را ببینی،» خب بله. أما می توانم؟
سه شنبه چطور است؟ » من گفتم، سه شنبه خوب است، سه شنبه عالی است.