نام کتاب: سه شنبه ها با موری
لندن مسافرت کردم، تلفنی به گزارش های رادیویی پیوستم تا جواب سؤالات مردم را بدهم، صبح و شب. تا اینجای داستان، کار و بارم غیرطبیعی و نگران کننده نبود. اما با گذشت سال ها، گویی کار، شریک و همدم من شده بود و تمام جنبه های دیگر زندگی ام را در کنار آن قرار داده بودم.
در شهر ویمبلدون غذایم را در اتاق کار کوچکم که توسط پاراوانی چوبی از بقیه قسمت های اتاق جداشده بود - می خوردم، این کار را امری کاملا طبیعی می پنداشتم. در روزی به شدت دیوانه کننده که جمعیت انبوه و فشرده گزارشگران سعی در تعقیب آندره آغاسی و دسترسی به او و دوست دختر معروفش بروک شیدز داشتند، توسط عکاسی انگلیسی الاصل کله پا شدم، او به زور دهانش را باز کرد تا بگوید:
متأسفم!» - با صدایی که از ته چاه می آمد، و تازه قبل از اینکه به من تنه بزند و راهش را بکشد و برود، تسمه های لنزهای بزرگ دوربینش را دور گردنش محکم کرد. به نکته دیگری که موری به من گفته بود فکر کردم.
وخیلی ها با زندگی عاری از مفهوم به این طرف و آن طرف می روند. انگار در عالم بین خواب و بیداری سیر می کنند، حتی زمان هایی که به زعم خود مشغول انجام کارهای مهمی هستند. این به آن دلیل است که آنها راهشان را اشتباه انتخاب کرده اند. آنچه که می تواند به زندگی تو معنی و مفهوم بدهد، وقف خودت در راه دوست داشتن و عشق به دیگران است، وقف خودت به جمعیت اطرافت، و وقف خودت به خلق پدیده هایی که به تو انگیزه و مفهوم بدهد.
فهمیدم که حق با موری بوده. البته نه به این معنی که من در این رابطه کاری انجام داده باشم
پس از پایان مسابقات قهرمانی - و نوشیدن فنجان های متعدد قهوه - کامپیوترم را خاموش کردم، اتاقکم را مرتب کردم و به آپارتمان برگشتم تا
د
2. Brooke Shields
1. Andre Agassi

صفحه 48 از 216