پیری نقطه گذاری شده بود. پوستی شل و آویزان، همانند پوستی آویزان شده از استخوانی در سوپ جوجه.
به این ترتیب مدتی از زمان ما فقط به غذاخوردن گذشت؛ پیرمردی بیمار در کنار مردی جوانتر و سالم؛ اما هر دو مجذوب و شیفته آرامش و سکوت اتاق. دلم می خواهد بگویم که آن سکوت به نظر من سکوتی شرم آور بود، البته سکوتی شرم آور فقط برای شخص من موری ناگهان لب به سخن گشود
مردن تنها چیزی است که می شود در موردش غمگین شد، میچ. اما زندگی بدون دل خوش بحث دیگری است. خیلی از مراجعه کنندگان من دل خوش ندارند.)
چرا؟
خب، اولین دلیلش این است که فرهنگ و سنت حاکم بر روی ما به مردم این دید را القا نمی کند که نسبت به خودشان احساس خوبی داشته باشند. ما درس های اشتباه را آموزش می دهیم. و تو باید خیلی قوی باشی که بتوانی بگویی اگر سنت برایت کاربرد ندارد، ولش کن. ست خودت را خلق کن. اکثر مردم قادر به انجام این کار نیستند. آنها از من هم غمگین تراند، با وجودی که من این شرایط را دارم.
ممکن است که من بمیرم اما روحها و جان های عاشق و مهربانی اطرافم را احاطه کرده اند. چند نفر می توانند این ادعا را داشته باشند؟»|
او کمترین دلسوزی در حق خود روا نمی داشت و من از این حذ فقدان کامل دلسوزی در عجب بودم. مردی که دیگر نمی توانست برقصد، شنا کند، به حمام برود، قدم بزند؛ مردی که دیگر نمی توانست خود زنگ در منزلش را جواب دهد؛ مردی که حتی قادر نبود پس از دوش گرفتن، خود را خشک کند، و یا این که در تختش از این پهلو به آن پهلو شود؛ چگونه می توانست تا این حد چنین مسائلی را به راحتی بپذیرد؟ وقتی که
به این ترتیب مدتی از زمان ما فقط به غذاخوردن گذشت؛ پیرمردی بیمار در کنار مردی جوانتر و سالم؛ اما هر دو مجذوب و شیفته آرامش و سکوت اتاق. دلم می خواهد بگویم که آن سکوت به نظر من سکوتی شرم آور بود، البته سکوتی شرم آور فقط برای شخص من موری ناگهان لب به سخن گشود
مردن تنها چیزی است که می شود در موردش غمگین شد، میچ. اما زندگی بدون دل خوش بحث دیگری است. خیلی از مراجعه کنندگان من دل خوش ندارند.)
چرا؟
خب، اولین دلیلش این است که فرهنگ و سنت حاکم بر روی ما به مردم این دید را القا نمی کند که نسبت به خودشان احساس خوبی داشته باشند. ما درس های اشتباه را آموزش می دهیم. و تو باید خیلی قوی باشی که بتوانی بگویی اگر سنت برایت کاربرد ندارد، ولش کن. ست خودت را خلق کن. اکثر مردم قادر به انجام این کار نیستند. آنها از من هم غمگین تراند، با وجودی که من این شرایط را دارم.
ممکن است که من بمیرم اما روحها و جان های عاشق و مهربانی اطرافم را احاطه کرده اند. چند نفر می توانند این ادعا را داشته باشند؟»|
او کمترین دلسوزی در حق خود روا نمی داشت و من از این حذ فقدان کامل دلسوزی در عجب بودم. مردی که دیگر نمی توانست برقصد، شنا کند، به حمام برود، قدم بزند؛ مردی که دیگر نمی توانست خود زنگ در منزلش را جواب دهد؛ مردی که حتی قادر نبود پس از دوش گرفتن، خود را خشک کند، و یا این که در تختش از این پهلو به آن پهلو شود؛ چگونه می توانست تا این حد چنین مسائلی را به راحتی بپذیرد؟ وقتی که