نام کتاب: سه شنبه ها با موری
شعاع های خورشید از پنجره اتاق غذاخوری به درون می تابیدند و کف چوبی اتاق - از نوع چوب بادوام درختان برگریز جنگلی - را روشن می کردند. به مدت تقریبی دو ساعت صحبت کردیم. زنگ تلفن باز هم به صدا درآمد، و موری از پرستارش، گنی، درخواست کرد که تلفن را جواب دهد. گنی اسامی همه افرادی را که به موری تلفن می کردند، در دفترچه کوچک سیاهرنگ مخصوص قرار ملاقات ها یادداشت می کرد. دوستان. استادان مدیتیشن. گروه های مباحثه. عکاس مجله که می خواست از موری عکس بگیرد. پرواضح بود که من تنها فردی نبودم که مشتاق دیدار استاد سابقم باشم - بر صفحه تلویزیون ظاهر شدن موری از طریق برنامه نایت لاین برای او شهرت به ارمغان آورده بود . احساس خاصی نسبت به همه دوستان موری مرا تحت تأثیر قرار داد، شاید هم کمی به آنها حسادت می ورزیدم. به یاد دوستانی افتادم که قلمروی گذشته زندگی ام را تحت الشعاع قرار می دادند. آنها کجا رفته بودند؟
میچ، می دانی که حالا که دارم می میرم، خیلی توجه مردم را به خودم جلب کرده ام.4
تو همیشه جلب توجه می کردی. او لبخند زدن

صفحه 35 از 216