نام کتاب: سه شنبه ها با موری
او می گوید:
و مرتی... من مرتی تو خواهم بود و تو هم می توانی بازیکن من باشی، تو میتوانی تمام قسمت های دوست داشتنی زندگی را بازی کنی، قسمت هایی که من دیگر حالا برای انجام آنها خیلی پیر هستم.»
گاه گاهی با هم در کافه تریا غذا می خوریم. موری حتی از من هم بی نزاکت تر است که البته این باعث لذت من می شود. او به جای جویدن لقمه اش حرف می زند، و با دهان باز می خندد، افکار هیجان انگیزش به همراه تکه های کوچک زردرنگی، از دهانی پر از لقمه های ساندویچ تخم مرغ بیرون می پرند، که البته این باعث خنده من می شود.
لحظاتی که در کنار او هستم، تنها دو آرزوی قلبی دارم: در آغوش گرفتن او، و بستن پیش بند.

صفحه 34 از 216