اولین جلسه از ترم اول دانشگاه ما با همدیگر. بهار سال ۱۹۷۹، به محض ورود به کلاس بزرگ موری، متوجه کتاب های بی شماری می شوم که در معرض دید قرار دارند و قفسه قفسه کل دیوار را پوشانده اند. کتابهایی راجع به جامعه شناسی، فلسفه، مذهب، روانشناسی. قالیچه ای بزرگ روی کف چوبی کلاس - از نوع چوب بادوام درختان برگریز جنگلی انداخته شده است. از پنجره کلاس که رو به حیاط دانشکده باز می شود، تنها گروهی دوازده نفره یا بیشتر از دانشجویان دیده می شود که مشغول سرو کله زدن با جزوه ها و کتاب های درسی هستند. اکثر آنها شلوار جین و پیراهن های چهارخانه فلانل به تن دارند، و کفش های جلوباز پوشیده اند. به خودم می گویم در رفتن از کلاس این کوچولو آسان نیست. شاید این واحد را نگیرم.
موری لیست حضور و غیاب را می خواند
میچل؟ من دستم را بالا می برم.
میچ بهتر است یا همان میچل؟ کدام را ترجیح می دهی؟
تا به حال، هرگز هیچ معلمی این سؤال را از من نپرسیده است؛ پیش از دادن پاسخ به این مرد که پولوور یقه اسکی بافتنی زرد و شلوار مخملی سبزرنگ پوشیده و موهای نقره ای اش روی پیشانی اش ریخته اند، مکثی کردم. او لبخند می زند.
1. Mitchell
موری لیست حضور و غیاب را می خواند
میچل؟ من دستم را بالا می برم.
میچ بهتر است یا همان میچل؟ کدام را ترجیح می دهی؟
تا به حال، هرگز هیچ معلمی این سؤال را از من نپرسیده است؛ پیش از دادن پاسخ به این مرد که پولوور یقه اسکی بافتنی زرد و شلوار مخملی سبزرنگ پوشیده و موهای نقره ای اش روی پیشانی اش ریخته اند، مکثی کردم. او لبخند می زند.
1. Mitchell