شده بودم. سال های سال بود که نامه های دریافتی از دانشگاه براندیز را دور می ریختم. فکر میکردم که آنها فقط دنبال پول هستند، و به این ترتیب از بیماری موری به هیچ وجه مطلع نبودم. افرادی که می توانستند خبری از موری به من بدهند، مدت ها پیش فراموش شده، و شماره تلفن های آنها هم در انباری زیر شیروانی، درون جعبه اشیای به دردنخور خاک می خوردند.
و اگر که من شبی دیروقت تلویزیون را از کانالی به کانال دیگر نمی زدم، ممکن بود این روند تا ابد ادامه پیدا کند، اما آن شب صدایی به گوشم رسید...
و اگر که من شبی دیروقت تلویزیون را از کانالی به کانال دیگر نمی زدم، ممکن بود این روند تا ابد ادامه پیدا کند، اما آن شب صدایی به گوشم رسید...