نام کتاب: سه شنبه ها با موری
می گفت: «گوش کن! من ادرار دارم. مایلم کمکم کنی. آیا از انجام این کار راضی هستی؟»
آنها معمولا حیرت زده درخواست موری را می پذیرفتند.
در واقع او پذیرای روند رو به رشد ملاقاتی ها بود. او با آنها در مورد مرگ مباحثه می کرد. در مورد این که معنی حقیقی مرگ چیست، و این که چگونه جوامع را همواره از مرگ ترسانده اند، بدون این که ضرورت آن را درک کنند. او به دوستان خویش اعلام کرد که اگر آنها واقعا مایلند به وی کمک کنند، رفتار ترحم آمیز و دلسوزانه ای با او نداشته باشند. بلکه به او مراجعه کنند، تلفن بزنند و مشکلاتشان را سهیم شوند . آنها از این طریق همواره مشکلات خود را با موری در میان می گذاشتند. زیرا موری همواره شنوندهای شگفت انگیز بود.
علی رغم همه آن اتفاقاتی که برای موری می افتاد، صدایش هم چنان
بود اثبات کند کلمه «مرگ» مترادف با «از کارافتادگی و بلااستفاده بودن» نیست.
کریسمس آمد و رفت. موری با وجودی که ایمان داشت آن سال، آخرین سال زندگیش خواهد بود، در این باره به هیچ کس چیزی نگفت. موری دیگر از صندلی چرخدار استفاده می کرد. موری با زمان دست و پنجه نرم می کرد تا بتواند همه حرف هایش را به همه کسانی که عاشقشان است بگوید. در این گیرودار یکی از همکاران موری در براندیز در اثر حمله قلبی درگذشت. موری به مراسم تدفین او رفت. اما از مراسم غمگین به خانه برگشت. موری گفت: چه اتلاف وقتی! مردم چه جملات زیبا و شگفت انگیزی بر زبان

صفحه 13 از 216