- خانم مارچ گفتن همگی بیائید و چیزی میل کنید.
حتی هنرپیشگان نیز، چنان انتظاری نداشتند، از این رو هنگامی که چشمشان به میز افتاد با شادی و شگفتی به یکدیگر نگریستند. روی میز، چند نوع کیک و میوه و شیرینی، قرار داشت. وسط میز، گلدانی با گلهای زیبا گذاشته شده بود و آنها مایل بودند بدانند که آن گلدان را چه کسی آورده است. امی سؤال کرد:
- آیا پریان اونو آوردن؟
بث گفت:
- بابانوئل اونو آورده.
مگ گفت:
- مادر این کار رو کرده.
جو گفت :
- عمه مارچ برای اولین دفعه خوبی کرده و این چیزهارو فرستاده .
خانم مارچ پاسخ داد :
- همه اشتباه می کنید. آقای «لاورنس» پیر که در خانه بزرگ کناری زندگی می کنه اونو فرستاده.
مگ گفت:
- بابا بزرگ اون پسرک لاورنس! چرا این کار رو کرده؟ ما که اونو نمی شناسیم.
- هانا به یکی از خدمتکاران اونا گفته که شما صبحونتون رو برای اون بچه های فقیر برده اید. او مرد نسبتا عجیبی بنظر میرسه ولی این کار، خیلی باعث خوشحالی اون شده. او، سالها پیش پدر منو میشناخت و امروز بعدازظهر، یک یادداشت محبت آمیز برایم فرستاد. او نوشته بود:
حتی هنرپیشگان نیز، چنان انتظاری نداشتند، از این رو هنگامی که چشمشان به میز افتاد با شادی و شگفتی به یکدیگر نگریستند. روی میز، چند نوع کیک و میوه و شیرینی، قرار داشت. وسط میز، گلدانی با گلهای زیبا گذاشته شده بود و آنها مایل بودند بدانند که آن گلدان را چه کسی آورده است. امی سؤال کرد:
- آیا پریان اونو آوردن؟
بث گفت:
- بابانوئل اونو آورده.
مگ گفت:
- مادر این کار رو کرده.
جو گفت :
- عمه مارچ برای اولین دفعه خوبی کرده و این چیزهارو فرستاده .
خانم مارچ پاسخ داد :
- همه اشتباه می کنید. آقای «لاورنس» پیر که در خانه بزرگ کناری زندگی می کنه اونو فرستاده.
مگ گفت:
- بابا بزرگ اون پسرک لاورنس! چرا این کار رو کرده؟ ما که اونو نمی شناسیم.
- هانا به یکی از خدمتکاران اونا گفته که شما صبحونتون رو برای اون بچه های فقیر برده اید. او مرد نسبتا عجیبی بنظر میرسه ولی این کار، خیلی باعث خوشحالی اون شده. او، سالها پیش پدر منو میشناخت و امروز بعدازظهر، یک یادداشت محبت آمیز برایم فرستاد. او نوشته بود: