شما بگم که همین الآن از پیش خانواده ای میام که شش بچه دارن. مادر اونا خانم «هامل» نه آتشی داره که اونارو گرم نگهداره و نه غذائی که بهشون بده . من و هانا مقداری چوب بهشون میدیم، آیا شما با ما میاین و صبحونه تون رو بهشون میدین؟
لحظاتی چند، همه آنها سکوت کردند. سپس جو، سکوت را شکست و گفت:
- چه خوب شد که صبحونه مون رو نخوردیم.
بث با اشتیاق سؤال کرد:
- آیا اجازه میدین من بیام کمک کنم که این چوبهارو برای بچه های کوچک بینوا ببرید؟
امی با مناعت طبع از خوردن غذائی که بسیار دوست داشت خودداری کرد و گفت :
- من کیکهای داغ رو میبرم .
مگ در همان حال، نان و کره را داخل سبد می گذاشت. خانم مارچ، لبخندی بر لب آورد و گفت:
- میدونستم که شما همچین کاری می کنید. حالا همه تون بیاین و به من کمک کنید. وقتی به خونه برگردیم برای صبحانه نان و شیر هست . ناهار، بیشتر می خوریم بنابراین زیاد مهم نیست .
شب که فرا رسید، دخترها نمایشنامه ای را که جو نوشته بود، اجرا کردند و چند نفر از دوستانشان برای تماشا آمدند. نمایشنامه بخوبی اجرا می شد. بازیگران ، سروصدا به راه انداخته بودند و دوستانشان، فریاد می زدند و می خندیدند. لحظه ای که نمایش به پایان رسید، هانا به درون اتاق آمد و گفت:
لحظاتی چند، همه آنها سکوت کردند. سپس جو، سکوت را شکست و گفت:
- چه خوب شد که صبحونه مون رو نخوردیم.
بث با اشتیاق سؤال کرد:
- آیا اجازه میدین من بیام کمک کنم که این چوبهارو برای بچه های کوچک بینوا ببرید؟
امی با مناعت طبع از خوردن غذائی که بسیار دوست داشت خودداری کرد و گفت :
- من کیکهای داغ رو میبرم .
مگ در همان حال، نان و کره را داخل سبد می گذاشت. خانم مارچ، لبخندی بر لب آورد و گفت:
- میدونستم که شما همچین کاری می کنید. حالا همه تون بیاین و به من کمک کنید. وقتی به خونه برگردیم برای صبحانه نان و شیر هست . ناهار، بیشتر می خوریم بنابراین زیاد مهم نیست .
شب که فرا رسید، دخترها نمایشنامه ای را که جو نوشته بود، اجرا کردند و چند نفر از دوستانشان برای تماشا آمدند. نمایشنامه بخوبی اجرا می شد. بازیگران ، سروصدا به راه انداخته بودند و دوستانشان، فریاد می زدند و می خندیدند. لحظه ای که نمایش به پایان رسید، هانا به درون اتاق آمد و گفت: