نام کتاب: زنان کوچک
- کالسکه، کرایه زیادی می خواد و من تصور نمی کنم بتونیم کالسکه ای کرایه کنیم. از این جا تا شهر هم فاصله زیادیه و ما کسی رو نداریم بفرستیم .
جو گفت:
- من میرم .
مگ گفت:
- نه، نه! خیلی دوره و هوا تاریک شده! تو نمیتونی بری.
جو فریاد زد:
- از لوری می خوام و اون می ره.
- نه! از کسی خواهش نکن. من دیگه خسته شدم ولی هانا الآن میاد. همین که اونو دیدی به من بگو. الآن میاد. حالا برو چیزی بگیر و بخور و برای من هم، قهوه بیار.
جو قهوه را گرفت ولی هنگامی که به نزد مگ باز می گشت، آن را روی لباسش ریخت و فریاد زد:
- اوه ، اوہ ، اوه! کار لباسم تموم شد!
شخصی با لحن دوستانه ای گفت :
- می تونم کمکتون کنم؟
لوری بود که فنجانی قهوه به یک دست و در دست دیگرش کیک بود.
- می خواستم برای مگ قهوه ببرم.
- و منم دنبال کسی می گشتم که اینارو بهش بدم.
جو، لوری را به نزد مگ برد. لوری، مقدار دیگری کیک و قهوه برای جو آورد و کنار هم نشستند. هر سه خوشحال بودند و مگ

صفحه 15 از 156