نام کتاب: زنان کوچک
تنهائی این کار را انجام دهد. خانم مارچ، بسیار کوشیده بود که او را به مدرسه بفرستد اما بث از این که در جمع زیادی از کودکان درس بخواند، می ترسید. او خیلی به موسیقی علاقه‌مند بود و آرزو داشت بجای پیانوی قدیمی اش که نت‌ها را درست از کار در نمی آورد، ساز جدیدی داشته باشد. امی کمی پیانو مینواخت ولی به طراحی بسیار علاقه داشت و آرزو می کرد وقتی بزرگ شود آثاری مشهور و ماندنی بوجود بیاورد.
یک روز مگ به خانه رفت و بدنبال جو گشت و او را در اتاق کوچکی در طبقه بالا - که فقط برای نگهداری اشیاء غیر ضروری مورد استفاده قرار می گرفت - پیدا کرد. او در آن جا روی رختخواب کهنه‌ای دراز کشیده بود و در حالی که کتاب می خواند و سیب می خورد، موشی با حالتی که معلوم بود از او نمی ترسد، آمد و کنارش نشست و وقتی که مگ نامه به دست وارد اتاق شد، موش به داخل سوراخ خزید. او گفت:
- خیلی جالب است! مادر «سالی گاردینر» از ما دعوت کرده که فردا به مجلس کوچک رقصی برویم و مادر، اجازه داده. حالا چه بپوشیم؟
جو گفت:
- وقتی هر کدوم از ما فقط یک دست لباس داریم که می تونیم بپوشیم چرا این سؤال رو می کنی؟

صفحه 10 از 156