فصل اول
چهار خواهر
چند روز به کریسمس مانده بود. چهار دختر در کنار شعله های آتش نشسته بودند و از پنجره به بارش برف می نگریستند. *«جو»* گفت :
- کریسمس بدون هدیه ، اصلا کریسمس نیست.
«مَگ» به لباسهای مندرسش نگاه کرد و گفت:
- فقر، مشکل بزرگیه .
«اِمی» گفت:
- گمان می کنم منصفانه نباشد که بعضی دخترها چیزهای قشنگی داشته باشن، ولی ما نداشته باشیم.
«بِث» گفت:
- ما پدر و مادر که داریم.
جو گفت:
- ما پدر هم نداریم، حداقل تا مدت زیادی اونو نخواهیم دید.
چهار خواهر
چند روز به کریسمس مانده بود. چهار دختر در کنار شعله های آتش نشسته بودند و از پنجره به بارش برف می نگریستند. *«جو»* گفت :
- کریسمس بدون هدیه ، اصلا کریسمس نیست.
«مَگ» به لباسهای مندرسش نگاه کرد و گفت:
- فقر، مشکل بزرگیه .
«اِمی» گفت:
- گمان می کنم منصفانه نباشد که بعضی دخترها چیزهای قشنگی داشته باشن، ولی ما نداشته باشیم.
«بِث» گفت:
- ما پدر و مادر که داریم.
جو گفت:
- ما پدر هم نداریم، حداقل تا مدت زیادی اونو نخواهیم دید.
مخفف «جوزفین» (ژوزفین) .