«اما قربون شکلتون، دلم می خواد فقط مس و تس بیارید ها...اگه چینی باشه، نبادا خدای نکرده یکیش عیب کنه و روسیاهی به من بمونه.»
و حالا زن های همسایه، که چادرشان را دور کمرشان پیچیده و گره زده بودند پشت سر هم از راه می رسیدند و دسته دسته ظرف های مس خودشان را می آوردند و به فاطمه خانم می سپردند. و فاطمه ظرف های هر کدام را می شمرد و تحویل می گرفت و با کوره سوادی که داشت، سنجاق زلفش را در می آورد و با نوک آن روی گچ دیوار می نوشت: «گلین خانم، یک دست کاسه لعابی، همدم سادات، دوتا لگنچه روحی، آبجی بتول، سه تا بادیه مس...»
دو نفر هم پارچ آورده بودند و یک نفر هم سطل. و فاطمه پیش خود فکر کرده بود:
«چه پرمدعا!»
و ظرف ها را که تحویل می گرفت، می گفت:
«خودتون هم نشونش بکنین که موقع بردن، گم و گور نشه!»
«واہ! چه حرف ها؟ فاطمه خانم جون خودت که ماشاالله سواد داری و صورت ور می داری.»
و حالا زن های همسایه، که چادرشان را دور کمرشان پیچیده و گره زده بودند پشت سر هم از راه می رسیدند و دسته دسته ظرف های مس خودشان را می آوردند و به فاطمه خانم می سپردند. و فاطمه ظرف های هر کدام را می شمرد و تحویل می گرفت و با کوره سوادی که داشت، سنجاق زلفش را در می آورد و با نوک آن روی گچ دیوار می نوشت: «گلین خانم، یک دست کاسه لعابی، همدم سادات، دوتا لگنچه روحی، آبجی بتول، سه تا بادیه مس...»
دو نفر هم پارچ آورده بودند و یک نفر هم سطل. و فاطمه پیش خود فکر کرده بود:
«چه پرمدعا!»
و ظرف ها را که تحویل می گرفت، می گفت:
«خودتون هم نشونش بکنین که موقع بردن، گم و گور نشه!»
«واہ! چه حرف ها؟ فاطمه خانم جون خودت که ماشاالله سواد داری و صورت ور می داری.»