نام کتاب: زن زیادی
که شوهر الدنگ من میره با پنشش تا بچه سرم هوو میاره.»
«راستی آبجی خانم! چه خبر تازه از آن ورها؟ هنوز هووت نزاییده؟»
«ایشالا که ترکمون بزنه. میگن سه روزه داره درد می بره. سرتخته مرده شور خونه! حاجی قرمساق منم لابد الان بالای سرش نشسته، عرق پیشونیش رو پاک می کنه. بی غیرت فرصت رو غنیمت دونسته.»
«نکنه واسه همین بوده که امسال گندم بیشتری سبز کردی.»
«اوا خواهر! چه حرف ها؟ تو دیگه چرا سرکوفت می زنی؟»
و از صندوق خانه در آمدند و به طرف مطبخ راه افتادند که آن طرف حیاط بود.
«بریم سری به اجاق بزنیم خواهر! یک من گندم امسال، کیله رو از دستم در برده. تو هم نیگاهی بکن! هر چی باشه کدبانوتر از منی.»
و دم در مطبخ که رسیدند، مریم خانم برگشت و رو به تمام زن هایی کرد که ظرف می شستند، یا بچه کوچولوهاشان را سرپا می گرفتند، یا شلوارهای خیس شده بچه ها را لبه ایوان پهن می کردند، یا سرهاشان را توی یخه هم کرده بودند و چیزی می گفتند و کرکر می خندیدند و گفت:
«آهای! قلچماق ها و دخترهاش بیاند. حالا وقتشه که حاجت بخواهین.»
و خنده کنان به خواهرش گفت:
«حالا دیگه به هم زدنش زور می بره. دیگه کار خورده و خوابیده ها است.»

صفحه 6 از 161