به هم کمک می کردند؛ و برای راه انداختن بساط سمنو شور و هیجانی داشتند. همه تند و تند می رفتند و می آمدند؛ به هم تنه می زدند؛ سلام می کردند؛ شوخی می کردند؛ متلک میگفتند، یا راجع به عروس ها و هووها و مادر شوهرهای همدیگر نیش و کنایه رد و بدل می کردند:
«وای عمقزی پسرت رو دیدم. حیوونی چه لاغر شده بود! این عروس حشریت بگو کمتر بچزونتش.»
«وا! چه حرف ها! قباحت داره دختر. هنوز دهنت بوی شیر میده.»
«اوا صغرا خانم! خاک بر سرم! دیدی نزدیک بود این زهرای جونم مرگ شده هووی تورم خبر کنه. اگر این مادر فولاد زره خبردار می شد، همه هوردود میکشیدیم و مثل این دودها می رفتیم هوا.»
«ای بابا! اونم یک بنده خدا است. رزق مارو که نمی خورده.»
«پس رزق کی رو می خوره؟ اگه این عفریته پای شوهرت ننشسته بود که حال و روزگار تو همچین نبود.»
جمله آخر را مریم خانم گفت که تازه چادر خواهرش را گرفته
بود. از آن طرف می گذشت و می خواست به صندوق خانه ببرد. دم در صندوق خانه، رو به خواهرش که پا به پای او می آمد، آهسته افزود:
«می بینی خواهر؟ کرم از خود درخته. همین خاله خانباجی های بی شعور و پپه هستند
«وای عمقزی پسرت رو دیدم. حیوونی چه لاغر شده بود! این عروس حشریت بگو کمتر بچزونتش.»
«وا! چه حرف ها! قباحت داره دختر. هنوز دهنت بوی شیر میده.»
«اوا صغرا خانم! خاک بر سرم! دیدی نزدیک بود این زهرای جونم مرگ شده هووی تورم خبر کنه. اگر این مادر فولاد زره خبردار می شد، همه هوردود میکشیدیم و مثل این دودها می رفتیم هوا.»
«ای بابا! اونم یک بنده خدا است. رزق مارو که نمی خورده.»
«پس رزق کی رو می خوره؟ اگه این عفریته پای شوهرت ننشسته بود که حال و روزگار تو همچین نبود.»
جمله آخر را مریم خانم گفت که تازه چادر خواهرش را گرفته
بود. از آن طرف می گذشت و می خواست به صندوق خانه ببرد. دم در صندوق خانه، رو به خواهرش که پا به پای او می آمد، آهسته افزود:
«می بینی خواهر؟ کرم از خود درخته. همین خاله خانباجی های بی شعور و پپه هستند