مادر باز پشت دستش را با زبان تر کرد و اخمش را توی هم کشید و گفت: «خوبه خوبه تو دیگه سوزن به تخم چشم من نزن! خودم می دونم و دختر پیغمبر. تا حاجتم رو نگیرم، دست از دامنش ور نمی دارم. پاشو بیا که دیگه هم زدنش از پیر پاتال ها برنمیآد.»
و هنوز در اتاق ظرف خانه را نبسته بودند که باز حیاط پر شد از جنجال بچه ها که بکوب بکوب و فریاد زنان ریختند تو و دو تای از آن ها که آخر همه بودند گریه کنان رفتند سراغ خاله خانم آب نباتی که:
«این عباس به اونای دیگه دو تا آب نبات داد، به ما یکی. اوهوو اوهوو...»
خاله تازه داشت بچه ها را آرام می کرد و در پی نقشه ای بود که همه شان را دنبال نخود سیاه دیگری بفرستند، که یک مرتبه شلپ صدایی بلند شد و یکی از زن ها فریاد کشید. بچه اش توی حوض افتاده بود. دور حوض می دوید و سوز و بریز می کرد. چه بکنند؟ چه نکنند؟ حوض گود بود و کسی آب بازی نمی دانست و مردها را هم که دست به سرکرده بودند. ناچار فاطمه خانم، همان طور با لباس پرید توی حوض و بچه را در آورد که تا نیم ساعت از دهان و دماغش
و هنوز در اتاق ظرف خانه را نبسته بودند که باز حیاط پر شد از جنجال بچه ها که بکوب بکوب و فریاد زنان ریختند تو و دو تای از آن ها که آخر همه بودند گریه کنان رفتند سراغ خاله خانم آب نباتی که:
«این عباس به اونای دیگه دو تا آب نبات داد، به ما یکی. اوهوو اوهوو...»
خاله تازه داشت بچه ها را آرام می کرد و در پی نقشه ای بود که همه شان را دنبال نخود سیاه دیگری بفرستند، که یک مرتبه شلپ صدایی بلند شد و یکی از زن ها فریاد کشید. بچه اش توی حوض افتاده بود. دور حوض می دوید و سوز و بریز می کرد. چه بکنند؟ چه نکنند؟ حوض گود بود و کسی آب بازی نمی دانست و مردها را هم که دست به سرکرده بودند. ناچار فاطمه خانم، همان طور با لباس پرید توی حوض و بچه را در آورد که تا نیم ساعت از دهان و دماغش