کاب، در حالیکه پایش را روی ترمز گذاشته بود، گفت: « فکر خوبیه، واقعا که فکر خوبیه. یک آبجوی دیگر به من بده. » رفیقش پیاده شد و از پشت وانت دو قوطی آبجو آورد.
« گوان هیلی » حدس می زد که اتفاق وحشتناکی افتاده است. معمولا برای خرید، یکی از پسرها را به فروشگاه می فرستاد. ولی آن روز پدر به عنوان تنبیه آنها را وادار کرده بود که در باغچه خانه، علف های هرز را وجین کنند. تونیا قبلا هم یک بار برای خرید به فروشگاه - که حدود یک کیلومتر و نیم با خانه فاصله داشت - رفته و این وظیفه را به شایستگی انجام داده بود. دو ساعت که گذشت، گوان دلواپس شد و به پسرانش ماموریت داد که به دنبال خواهرشان بگردند. پسرها فکر می کردند که تونیا به خانه « پاوندرز » رفته تا با بچه های این خانواده بازی کند. شاید هم تصمیم گرفته بود به ملاقات بهترین دوستش «بسی پیرسون » برود.
آقای « بیتز » صاحب فروشگاه اظهار داشت که تونیا یک ساعت قبل نزد او در فروشگاه بوده است. یکی از برادرها به نام « جارویس » یک کیسه خرید مواد غذایی را در کنار خیابان پیدا کرد.