نام کتاب: زمانی برای کشتن
ویلارد از کاب پرسید که آیا دخترک مرده است؟ بیلی ری یک نوشیدنی دیگر باز کرد و گفت که مطمئنا دخترک هنوز زنده است. سیلی، مشت، لگد و تجاوز برای کشتن یک کاکا سیاه کافی نیست. برای این کار آدم به چاقو، هفت تیر یا طناب احتیاج دارد. اگرچه کاب تا آن روز هنوز هیچ کاکا سیاهی را نکشته بود، اما سیاهها را از دوره ی زندانش می شناخت. در آنجا کاکا سیاه ها مرتب یکدیگر را می کشتند و برای این کار همیشه از سلاح استفاده می کردند. اگر کاکاسیاهی را فقط می زدند یا مورد تجاوز قرار می دادند، این شخص نمی مرد. البته سفید پوستهایی که چنین بلایی به سرشان می آمد، دیر یا زود غزل خداحافظی را می خواندند. اما سیاهپوستها از این بلاها جان سالم به در می بردند و زنده می ماندند، چون سگ جان تر از سفید ها بودند. ویلارد به این توضیحات گوش می کرد و با رضایت سر تکان می داد. بعد پرسید که اکنون با این دخترک چه باید بکنند.کاب جرعه ای نوشید، پکی به سیگار ماری جوانا زد و گفت که هنوز فرصت کافی برای فکر کردن دارند. دختر به درخت ها نگاه کرد و ناگهان چیزی دید. مردی را دید که در میان علف ها می دوید. این مرد، پدر او بود. پدرش می دوید و فریاد می زد. برای کمک به او آمده بود، می خواست او را نجات دهد. دختر اسم پدرش را صدا کرد، اما ناگهان این تصویر محو شد و دخترک به خواب رفت.

صفحه 4 از 765