گیلاس به دست، در اطراف ایستاده بودند و صحنه را تماشا می کردند.
پیرمرد که با ستیزه جویی شانه هایش را راست می کرد، گفت: «مگر مؤدبانه ازت نپرسیدم؛ یعنی میگی یه چتول در این میخانهی لعنتی نیس؟)
میخانه چی که نوک انگشت روی پیشخوان گذاشته و به جلو خم می شد، گفت: «بفرما بینم یه چتول چیه؟»
- نیگاش کن! میگه میخانه چیام و نمی دونه یه چتول چیه! خوب، یه چتول نصف نیم بطره. لابد بعدش باهاس الفبا را یادت بدم.
میخانه چی درآمد که: «به گوشم نخورده. ما فقط لیتر و نیم لیتر داریم. گیلاسا اونجان روی قفسه ی روبه رو»
پیرمرد پای فشرد که: «یه چتول می خوام. خیلی ساده میتونستی به چتول بهم بدی. جوان که بودم، از لیتر لعنتی خبری نبود.»
میخانه چی با انداختن نگاهی به دیگر مشتریان، گفت: «جوان که بودی، همهی ما بالای درخت زندگی می کردیم.»
فریاد خنده بلند شد و ناراحتی منبعث از ورود وینستون گویا از بین رفت. چهره ی سفید پیرمرد گلگون شده بود. در همان حال که با خود زمزمه می کرد، برگشت و تنهاش به تنهی وینستون خورد. وینستون با ملایمت بازوی او را گرفت و گفت: «گیلاسی مشروب مهمان من میشوی؟»
پیرمرد که از نو شانه هایش را راست می کرد، گفت: «به تو میگن آقا.» از قرار معلوم متوجه روپوش آبی وینستون نشده بود. با ستیزه جویی به میخانه چی گفت: یه چتول!»
میخانه چی از داخل سطلی زیر پیشخوان دو گیلاس ضخیم بیرون آورد، آنها را خشک کرد و داخل هرکدام نیم لیتر آبجو قهوه ای تیره ریخت. آبجو تنها مشروبی بود که در میخانه های رنجبران گیر می آمد. رنجبران مجاز به نوشیدن جین نبودند، هرچند که عملا می توانستند به سادگی آن را گیر بیاورند. بازی پیکان دوباره به جریان افتاده بود، و گروه گروه از آدم های داخل میخانه به گفت وگو دربارهی بلیت های بخت آزمایی پرداخته بودند. لحظه ای، حضور وینستون
پیرمرد که با ستیزه جویی شانه هایش را راست می کرد، گفت: «مگر مؤدبانه ازت نپرسیدم؛ یعنی میگی یه چتول در این میخانهی لعنتی نیس؟)
میخانه چی که نوک انگشت روی پیشخوان گذاشته و به جلو خم می شد، گفت: «بفرما بینم یه چتول چیه؟»
- نیگاش کن! میگه میخانه چیام و نمی دونه یه چتول چیه! خوب، یه چتول نصف نیم بطره. لابد بعدش باهاس الفبا را یادت بدم.
میخانه چی درآمد که: «به گوشم نخورده. ما فقط لیتر و نیم لیتر داریم. گیلاسا اونجان روی قفسه ی روبه رو»
پیرمرد پای فشرد که: «یه چتول می خوام. خیلی ساده میتونستی به چتول بهم بدی. جوان که بودم، از لیتر لعنتی خبری نبود.»
میخانه چی با انداختن نگاهی به دیگر مشتریان، گفت: «جوان که بودی، همهی ما بالای درخت زندگی می کردیم.»
فریاد خنده بلند شد و ناراحتی منبعث از ورود وینستون گویا از بین رفت. چهره ی سفید پیرمرد گلگون شده بود. در همان حال که با خود زمزمه می کرد، برگشت و تنهاش به تنهی وینستون خورد. وینستون با ملایمت بازوی او را گرفت و گفت: «گیلاسی مشروب مهمان من میشوی؟»
پیرمرد که از نو شانه هایش را راست می کرد، گفت: «به تو میگن آقا.» از قرار معلوم متوجه روپوش آبی وینستون نشده بود. با ستیزه جویی به میخانه چی گفت: یه چتول!»
میخانه چی از داخل سطلی زیر پیشخوان دو گیلاس ضخیم بیرون آورد، آنها را خشک کرد و داخل هرکدام نیم لیتر آبجو قهوه ای تیره ریخت. آبجو تنها مشروبی بود که در میخانه های رنجبران گیر می آمد. رنجبران مجاز به نوشیدن جین نبودند، هرچند که عملا می توانستند به سادگی آن را گیر بیاورند. بازی پیکان دوباره به جریان افتاده بود، و گروه گروه از آدم های داخل میخانه به گفت وگو دربارهی بلیت های بخت آزمایی پرداخته بودند. لحظه ای، حضور وینستون