نام کتاب: رمان 1984
نمی‌پذیرد. سنگها سخت‌ اند، آب تر است، اجسام رها به مرکز زمین می افتند. با و این احساس که با اوبراین سخن می گوید و اصل متعارفی را، که مهم هم هست، برملا می کند، چنین نوشت:
آزادی آن آزادی است که بگوییم دو به علاوه‌ی دو می شود چهار. این قضیه که تصدیق شود، سایر چیزها به دنبال آن می آید.
بند هشتم
:
ما
از جایی در ته گذری، بوی قهوه‌ی دم کرده - آنهم قهوه‌ی واقعی، نه قهوه‌ی پیروزی - تا سطح خیابان بالا آمد و در فضا پخش شد. وینستون بی اراده درنگ کرد. شاید دو ثانیه ای به دنیای نیمه فراموش شده ی کودکی‌اش بازگشت. سپس دری بسته شد و بوی قهوه را، انگار که صدایی بوده باشد، قطع کرد.
چندین کیلومتر در پیاده‌روها راه رفته بود و واریسش زق‌زق می کرد. طی سه هفته، این دومین بار بود که به وقت شامگاه به مرکز اجتماعات نیامده بود. کار نسنجیده‌ای بود، چون به یقین دفعات حضور در مرکز به دقت مورد رسیدگی قرار می گرفت. اصولا عضو حزب وقت اضافی نداشت و هیچ وقت، جز در رختخواب، تنها نبود. فرض بر این بود که در اوقات غیر از کار و خوروخواب، در تفریحات دسته جمعی شرکت می کند. انجام هر کاری که میل به انزوا را القا می کرد، حتی تنهایی به گردش رفتن، همواره اندکی خطرخیز بود. در زبان جدید واژه ای برای آن بود: «خودزیستی» نامیده می شد، یعنی فردگرایی و مردم گریزی. اما امروز عصر از وزارتخانه که بیرون آمد، هوای مشک بیز بهار وسوسه‌اش کرد. آسمان رنگ آبی دلپذیری داشت، و ناگهان شامگاه دیرپا و پرهیاهو در مرکز، بازی های ملال آور و خسته کننده، سخنرانیها، رفاقت های زنگ گرفته که با جین زدوده می شد، از تحمل گذشته بود. با انگیزه ای ناگهانی از ایستگاه اتوبوس عقب گرد کرده
1. Ownlife

صفحه 76 از 283