نام کتاب: رمان 1984
ده دقیقه ای منتظر ماند و در تمام این مدت از ترس اینکه مبادا حادثه ای – مثلا، خوردن ناگهانی به میز - او را لو بدهد، عذاب میکشید. آنگاه عکس را، بی آنکه دوباره باز کند، همراه دیگر کاغذهای باطله به درون خندق خاطره انداخت. دقیقه ای دیگر همان، شاید، و به خاکستر بدل شدن همان
این موضوع مربوط به ده - یازده سال - پیش می شد. اگر امروز بود، احتمالا عکس را نگه می داشت. و عجبا که گرفتن آن در لای انگشتانش، حتی حالا هم که خود عکس همراه رویدادی که رقم زده بود خاطره ای بیش نبود، جلوه ای متفاوت برایش داشت. از خود پرسید: آیا به دلیل وجود نداشتن مدرکی که زمانی وجود داشته، سلطه ی حزب بر گذشته دچار نقصان شده بود؟
ولی امروز به فرض اینکه عکس به گونه ای احیاء میشد، ای بسا که دیگر مدرکی نبود. زمانی که آن کشف را کرده بود، اقیانوسیه دیگر در جنگ با اروسیه نبود، و سه نفر مرده لابد کشورشان را به مأموران شرقاسیه لو داده بودند. از آن زمان به بعد، تغییرات دیگری پیش آمده بود - دو، سه، تعدادشان را به یاد نمی آورد. به احتمال فراوان، اقرارها آنقدر بازنویسی شده بود که واقعه ها و تاریخ های اصلی دیگر کوچک ترین اهمیتی نداشت. گذشته تغییر می یافت، و دم به دم تغییر می یافت. آنچه بیش از همه دچار کابوسش می کرد، این بود که هیچگاه به روشنی درنیافته بود که «چرا» به این فریب بزرگ دست یازیده اند. امتیازات فوری جعل گذشته آشکار بود، اما مقصد و مقصود غایی اسرارآمیز بود. دوباره قلم برداشت و نوشت:
و می فهمم چگونه: نمی فهمم چرا.
از خود پرسید، همچنان که بارها از خود پرسیده بود، که نکند دیوانه شده باشد. شاید دیوانه اقلیت یک نفره بود. زمانی باور داشتن به اینکه زمین به دور خورشید می گردد، نشان دیوانگی بوده است، و امروز باور داشتن به اینکه گذشته تغییر ناپذیر است. چه بسا که در پیروی از این عقیده تنها بود، و اگر تنها پس دیوانه بود. اما فکر اینکه دیوانه باشد، چندان عذابش نمیداد. مایهی وحشت این بود که چه بسا هم بر خطا بوده باشد.

صفحه 74 از 283