تکه کاغذی شد که ظاهرا لای کاغذهای دیگر بر خورده و فراموش کرده بودند آن را بردارند. لحظهای که آن را صاف کرد، متوجه اهمیت آن شد. بریدهای بود از یک صفحهی تایمز ده سال پیش - صفحهی اول هم بود، چون تاریخ داشت - و عکس خبرنگارانی بر آن بود که از قبل حزب به نیویورک رفته بودند. شمایل جونز و هارنسون و روترفورد در میان گروه از برجستگی ویژهای برخوردار بود. اسم آنها با حروف درشت در زیر صفحه نوشته شده بود که هرگونه شک و شبههای را زایل میکرد.
نکته در این بود که در هر دو محاکمه هر سه تن اقرار کرده بودند که در آن تاریخ در خاک اروسیه بودهاند. از یک پایگاه مخفی در کانادا به محل ملاقاتی در سیبری پرواز کرده، با اعضای فرماندهی اروسیه مذاکراتی کرده و رازهای مهم نظامی در اختیارشان قرار داده بودند. این تاریخ در حافظهی وینستون حک شده بود، چون روزی در نیمه ی تابستان بود. اما کل داستان لابد در جاهای بی شمار دیگر بایگانی شده بود. تنها یک نتیجه میشد گرفت: اعترافها دروغ بود.
گفتن ندارد که این موضوع فینفسه کشف نبود. حتی در آن وقت هم وینستون تصور نکرده بود که آدمهای از بین رفته در پاکسازیها به واقع مرتکب جرمهای مورد اتهام شده باشند. اما این یک سند آشکار بود، تکهای از گذشته ی منسوخ، مانند استخوان سنگوارهای که در لایهای عوضی کشف می شود و فرضیهی زمین شناسی را در هم می ریزد. اگر جایی درج می شد و به گوش جهانیان می رسید، کافی بود که ارکان حزب را از هم بپاشد.
در دم به کار مشغول شده بود. به محض پی بردن به چند و چون عکس، با ورقهای دیگر آن را پوشانیده بود. خوشبختانه، وقتی بازش میکرد، وارونه بود و از دید تله اسکرین دور مانده بود.
کاغذهای باطله را روی زانو گذاشت و صندلیاش را عقب کشید تا از دیدرس تله اسکرین دور بماند. بی حالت گرفتن چهره دشوار نبود، و اگر سعی می کرد، می توانست نفس کشیدن را هم در اختیار بگیرد. اما در اختیار گرفتن تپش دل امکان نداشت، و تله اسکرین به اندازه ی کافی ظریف بود که آن را بگیرد.
نکته در این بود که در هر دو محاکمه هر سه تن اقرار کرده بودند که در آن تاریخ در خاک اروسیه بودهاند. از یک پایگاه مخفی در کانادا به محل ملاقاتی در سیبری پرواز کرده، با اعضای فرماندهی اروسیه مذاکراتی کرده و رازهای مهم نظامی در اختیارشان قرار داده بودند. این تاریخ در حافظهی وینستون حک شده بود، چون روزی در نیمه ی تابستان بود. اما کل داستان لابد در جاهای بی شمار دیگر بایگانی شده بود. تنها یک نتیجه میشد گرفت: اعترافها دروغ بود.
گفتن ندارد که این موضوع فینفسه کشف نبود. حتی در آن وقت هم وینستون تصور نکرده بود که آدمهای از بین رفته در پاکسازیها به واقع مرتکب جرمهای مورد اتهام شده باشند. اما این یک سند آشکار بود، تکهای از گذشته ی منسوخ، مانند استخوان سنگوارهای که در لایهای عوضی کشف می شود و فرضیهی زمین شناسی را در هم می ریزد. اگر جایی درج می شد و به گوش جهانیان می رسید، کافی بود که ارکان حزب را از هم بپاشد.
در دم به کار مشغول شده بود. به محض پی بردن به چند و چون عکس، با ورقهای دیگر آن را پوشانیده بود. خوشبختانه، وقتی بازش میکرد، وارونه بود و از دید تله اسکرین دور مانده بود.
کاغذهای باطله را روی زانو گذاشت و صندلیاش را عقب کشید تا از دیدرس تله اسکرین دور بماند. بی حالت گرفتن چهره دشوار نبود، و اگر سعی می کرد، می توانست نفس کشیدن را هم در اختیار بگیرد. اما در اختیار گرفتن تپش دل امکان نداشت، و تله اسکرین به اندازه ی کافی ظریف بود که آن را بگیرد.