نام کتاب: رمان 1984
در روزگاران کهن، پیش از انقلاب شکوهمند، لندن آن شهر زیبایی که امروز می شناسیم نبود. مکانی تاریک و کثیف و مفلوک بود که خورا ک به زحمت گیر می آمد و صدها و هزارها انسان فقیر نه کفشی به پا داشتند و نه سقفی بالای سر. بچه های همسن و سال شما مجبور بودند روزی دوازده ساعت برای اربابان ستمگر کار کنند. این اربابان ستمگر، بچه ها را در صورت آهسته کار کردن به چوب فلک می بستند و شلاق می زدند و جز تکه نان و آب مانده چیزی به آنها نمی دادند. اما در میان این فقر شدید، تنها چند خانه ی بزرگ و زیبا بود که ثروتمندان در آنها زندگی می کردند و سی نفر خدمتکار داشتند. این ثروتمندان، سرمایه دار نامیده می شدند. آدم های فربه و زشتی بودند با صورتهای شیطانی، مثل تصویری که در صفحه ی مقابل است. همان طور که می بینید، کت بلند و سیاهی به تن دارد که اسم آن کت دم پرستوکی بود، و کلاهی عجیب و براق به شکل دودکش که کلاه لگنی نامیده می شد. این لباس مخصوص سرمایه داران بود و هیچ کس دیگری اجازهی پوشیدن آن را نداشت. سرمایه داران صاحب همه چیز در دنیا بودند و هر کس دیگری بردهی آنان بود. آنها صاحب تمام زمینها، خانه ها، کارخانه ها و پولها بودند. اگر کسی از آنها نافرمانی می کرد، به زندانش می انداختند یا کارش را می گرفتند و از گرسنگی به هلاکتش می رسانیدند. هنگامی که یک آدم عادی با سرمایه دار حرف می زد، باید خم میشد، کلاهش را بر می داشت و با لقب «جناب» او را
خطاب می کرد. رییس تمام سرمایه داران «پادشاه» خوانده می شد، و.... اما او بقیهی این فهرست را می دانست. از اسقف ها ذکری به میان می آمد با آستین های بلندشان، از قاضیها با ردای خزشان، از صفای مجازات، از غل و زنجیر، از سنگ آسیاب، از گاوسر، از مهمانی جناب بخشدار، و از بوسیدن انگشت پای پاپ. چیز دیگری هم بود به اسم «حق شب اول» که احتمالا در کتاب بچه ها ذکری از آن به میان نمی آمد. قانونی بود که بر طبق آن هر سرمایه داری حق خوابیدن با هر زنی را داشت که در یکی از کارخانجات او کار می کرد.
از کجا میشد گفت که چه مقدار از آن دروغ است؟ شاید راست بود که انسان

صفحه 68 از 283