نام کتاب: رمان 1984
می کردند، در سی سالگی میان سال می شدند، و اکثرا در شصت سالگی می مردند. کار سنگین بدنی، نیمار خانه و بچه، نزاع با همسایه، فیلم، فوتبال، آبجو، و بالاتر از همه، قمار، افق ذهنشان را می کند. تحت اختیار گرفتن آنها دشوار نبود. مأمورانی چند از پلیس اندیشه همواره در میان آنان بود که شایعات دروغ پخش می کردند و چند نفری را که کله‌شان بوی قورمه سبزی می داد، نشان می کردند و از بین می بردند. اما کوششی برای آموختن ایدئولوژی حزب به آنها به عمل نمی‌آمد. داشتن احساس سیاسی قوی برای رنجبران مطلوب نبود. آنچه از ایشان می خواستند، حب وطنی بدوی بود که بتوان در صورت لزوم با توسل به آن وادارشان ساخت ساعت کار بیشتر با سهمیه ی کمتری را بپذیرند. حتی وقتی ناراضی می شدند، نارضایتی آنها را به جایی نمی‌برد، چون در قبال نداشتن انگارهای کلی، جز قرار دادن آن بر مدار رنجهای حقیر و مشخص، کار دیگری از آنان برنمی‌آمد. شرهای بزرگ تر از حیطه‌ی نگاهشان میگریخت. اکثریت قریب به اتفاق رنجبران، تله اسکرین هم نداشتند. حتی پلیس محل هم کاری به کارشان نداشت. تبهکاری در لندن نهایتی نداشت: یک عالم دزد، راهزن، روسپی، فروشنده‌ی مواد مخدر، و باجگیر از هر قماش. اما چون در بین خود رنجبران انجام می گرفت، اهمیتی نداشت. در تمام امور اخلاقی مجاز بودند که رسم نیاکانی خود را دنبال کنند. تقوای جنسی حزب به ایشان تحمیل نمی‌شد. بی بندوباری جنسی مجازاتی از پی نداشت. طلاق مجاز بود. به همین لحاظ، نیایش مذهبی هم، در صورتی که رنجبران تمایلی نشان می دادند، مجاز می شد. در مدار سوءظن نبودند. به تعبیر شعار حزب: «رنجبران و حیوانات آزادند.»
وینستون دستش را پایین برد و با احتیاط واریسش را خاراند. از نو به خارش افتاده بود، محال بودن وقوف بر چندوچون زندگی پیش از «انقلاب»، موضوعی بود که مرتب به ذهن می آمد. از کشو نسخه ای از کتاب تاریخ بچه ها را، که از خانم پارسونز به امانت گرفته بود، بیرون آورد و شروع کرد به رونویس کردن قسمتی از آن در دفتر یادداشتش

صفحه 67 از 283